بتکیو/گاتهام
_دیشب نزدیک بود زین گیرت بندازه. فکر میکردم حواست جمعتر از اینا باشه
بعد از چهارسال، دیک فکر نمیکرد این اولین حرفاش باشه که به لیام میزنه.
_من میدونستم اون پشت سرمه
_با این حال بازم اومدی توی غار؟
_اینم میدونستم که تو پشت سر اونی
البته که میدونست. دیک پیش خودش چی فکر میکرد؟ نمیدونم، اما میدونم آرزو میکرد که هیچوقت جلوی زین رونمیگرفت.
_فکر نمیکنی چیزی هست که بخوای بهم بگی؟
_مثل چی؟ مدل موهای جدیدت بهت میاد؟
دیک خندید و سرش رو تکون داد. این مرد غیر قابل باور بود.
_مثل اینکه جیسون از مرگ برگشته؟
همونطور که انتظار میرفت. جواب دیک فقط سکوت لیام بود. اون آهی کشید و سرشو پایین انداخت.
_الان کجاست؟
_دارم روش کار میکنم. یه اطلاعاتی از بلک اسپایدر گرفتم. داشتن باهم کار میکردن اما بعدش از هم جدا شدن
_مخفیگاه هارو چک کردی؟
_همشون رو
_زیرزمین ها؟
_تحت کنترلن
وقتی که دیک میخواست حدس بعدیش رو بزنه. صفحهی مانیتور بت کیو روشن شد و اونجا زین بود، درحالی که داشت برای بار دوم زنگ خونه رو میزد.
_من دنبالش میگردم
دیک گفت و لیام بدون اینکه حرفی بزنه لباساش رو عوض کرد و به اتاق کار پدرش برگشت.
_.. ارباب لیام تو اتاق کارن
صدای آلفرد رو شنید و بعد از اون در اتاق باز شد. آلفرد کنار رفت تا زین بتونه بیاد تو.
_ممنون آلفرد
زین گفت و بعد از اون منتظر شد تا بره بیرون و درو پشت سرش ببنده.
_سلام بیب
زین گفت و مردد به سمت لیام رفت و اون رو توی آغوشش گرفت.
_اتفاقی افتاده؟
_نه جیزی نشده. باید دلیلی داشته باشه که به دیدن دوست پسرم بیام؟
زین دستاشو دور گردن لیام حلقه کرد و بوسهای روی لبش کاشت.
_نه، نیاز به دلیلی نیست
زین دوباره لیام رو بوسید و اینبار وقتی زین خواست عقب بکشه لیام جلورفت تا دوباره لباشون بهم وصل بشه.
__اوه راستی
زین بین بوسشون گفت و لیام رو از خودش جدا کرد. لیام ابرویی بالا انداخت و ننتظر شد تا زین ادامه بده.
KAMU SEDANG MEMBACA
mask off (Book2)(ziam)
Fiksi Penggemarکسی که تو واقعا هستی چیزیه که من هیچوقت نفهمیدم