2

1.3K 173 9
                                    

رو تخت دراز کشیدم به جدیدترین آهنگ رپر موردعلاقم گوش میدادم رپر معروف شوگا یا همون یونگی اوپای دوران بچگیم
با صدای برخورد سنگ به شیشه ی اتاق به خودم اومدم بلند شدم و دربالکن رو که رو به کوچه بود باز کردم و مثل همیشه جونگ کوک بدون سلام اومد تو اتاق و خودش رو پرت کرد رو تخت
در حالی که مچ دستش رو ماساژ میداد زیر لب غر میزد:آخ آخ نونا دستم داغون شد
یه نگاه بی تفاوت بهش انداختم:مگه این خونه در نداره که مثل میمون از بالکن میای؟

-چرا در داره ولی 12 نصف شب گفتم جین هیونگ رو بیدار نکنم بعدم از اینور اومدن صفای دیگه ای داره بلند شد و رفت طرف قفسه ی کتابام :میگم نونا سال پیش یه تحقیق واسه تاریخ داشتی اونو می خوام دبیر تاریخ عوض شده همین تحقیق تورو فردا بش میدم
بعدم برگشت و با یه خنده ی شیطانی واسم ابرو بالا انداخت رفتم طرفش و از بین کتاب ها جزوم رو درآوردم تا خواست بگیره گرفتمش پشتم :
امروز بازم اون دوتا عوضی اذیتت کردن چرا به هیشکی چیزی نمیگی؟

جونگ کوک نفسش رو کلافه بیرون داد نزدیکم شد و با لحن سردی گفت:بی خیال نونا اینا بحث های
مردونه ی دخالت نکن
خم شد سمتم تا جزوه رو بگیره که عقب رفتم و اونم جلو اومد و دوباره عقب رفتم که چسبیدم به دیوار کوکی نگاش شیطون شد چشماش رو خمار کرد و دستش رو آروم کنارم زد به دیوار الان دیگه یه سر و گردن ازم بلندتر بود خم شد و صورتش رو نزدیکم آورد و با لحن خاصی گفت :جینا؟ می خوای باهام بازی کنی آره ؟می خوای منو....
که قبله اینکه بیشتر چرت و پرت بگه گوشش رو
گرفتم و شروع کردم چرخیدن دور اتاق اونم تا کمرم خم شد و داد زد:آخ آخ نونا غلط کردم نونا داشتم تمرین بازیگری میکردم نونا کندی گوشمو

صدامو بلند کردم: غلط میکنی با من تمرین میکنی بچه یه ساله قدت از من بلندتر شده شاخ شدی واسم؟ یادت رفته بچگی مثل جوجه اردک دنبالم راه میفتادی بزنم تو سرت نصفت بره زیر زمین
_آی آی نوووونا گوووشم رحم کن...

که در اتاقم با شدت باز شد و من و کوکی از ترس محکم همو بغل کردیم و به قیافه عصبانیه بابا که جلو در واستاده بود خیره شدیم
جونگ کوک همونطور که محکم به من چسبیده بود
باقیافه ی مظلوم گفت:هیوووونگ بیا من رو از دست دختره ظالمت نجات بده
منم تو همون حالت قیافم رو مظلوم کردم:
جین اوپا تقصیر خودشه باور کن..
جین دستش رو بالا گرفت تا ساکت شیم بعد یه نفسه عمیق کشید و کلافه دستش رو تو موهاش کشید:
شما دوتا بچه کی بزرگ میشین پس؟....

من و کوکی دوباره قیافه آویزون به خودمون گرفتیم که چشم غره رفت: دفعه اولتون که نیست حالا جداشین از هم مثل آدامس چسبیدین به هم دیگه خجالتم نمیکشن
من و کوکی سریع جدا شدیم کوکی خندید:
راستی جین هیونگ خیلی گشنمه از اون دونات شکلاتیای خوشمزه ندارین؟
جین چپ چپ نگاش کرد: اولا مگه اون آبا نامجونت بهت نون نمیده که هر وقت میای اینجا گشنه ای ؟
بعدم کوکی پسرم میتونم محترمانه بهت بگم تو غلط میکنی دوازده نصفه شب از بالکن اتاق دختر من میای تو کوفتش رو میدم بخوری
و دمپاییش رو از پاش در آورد که کوکی با خنده سریع از کنارش در رفت و در حالی که می رفت سمت
آشپزخونه داد زد:هیونگ الان میفهمم نونا به کی رفته که منم با دمپایی به بابا پیوستم...

Destiny (Completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن