جینا جلوی در خونه ی نامجون ایستاد هنوز از دست کوکی دلخور بود ولی خب دلشم واسش تنگ شده
بود دلش نمیومد بیشتر از این باهاش قهر باشهزنگ رو فشار داد و بعد از یک مدت جیهوپ درو باز کرد و با دیدن جینا لبخند زد:
جینا فکر میکردم تو این شرایط هیونگ نذاره از کنارش جم بخوری خوب شد اومدی کوکی خیلی خوشحال میشهجینا بی حوصله وارد شد :سلام چطوری راستش بابام اعصابش حسابی به هم ریخته با تشکر از شوگا اوپا ، و بهم گفت می خواد تنها با نامجون اوپا حرف بزنه
اطراف رو نگاه کرد حدس زد جونگ کوک تو اتاقشه صداش رو از عمد کمی بالا برد :
اصلا دلم نمی خواست بیام اینجا ولی مجبور شدمکه جیهوپ خندید: بیخود داد نزن کوکی رفته نودل بخره بخوریم
جینا از فهمیدن این که با جیهوپ تنهاست یکم جا خورد ولی با بی خیالی رو مبل نشست:
از شوگا اوپا چه خبر؟
جیهوپ کنارش نشست:شوگا آپاتم خوبه دنبال کارا حضانتته می خواد از جین اوپای بداخلاقت بگیرتتجینا خندید :وااای نگو...فکر کردم بابام فقط شایعه ی معشوقه تموم شه آروم میشه ولی هنوزم خیلی
عصبانیه
_گفتم که بداخلاقه بنظرم وقتشه بابات رو عوض کنی بابا منو بردار.... ببین شوگا چه خوبه چه آروم و مهربونهجینا که با شوخی های جیهوپ حسابی روحیش برگشته بود جواب داد :یاااا من این دفعه طرفه بابامم شوگا اوپا بابای من رو کلی حرص داده وگرنه اوپام خیلیم مهربونه تازه می خواست آشتی کنه اگه شوگا اوپا اینکارو نمیکرد
که جیهوپ یکدفعه یه دستش رو دور گردن جینا انداخت: یااا جین هیونگم بابای منو کم حرص نداده ها اصلا یه فکری بیا ما بی خیال این باباهای غرغرو شیم و باهم بریم یه مدت یه جای دور زندگی کنیم تا اینا تکلیفشون رو مشخص کنن خسته شدم ازشون دیگه
جینا آب دهنش رو قورت داد:ما ...یعنی من و تو ...
جیهوپ:آره من و تو و کوکیجینا نفس عمیق کشید :آها.... آره کاش میشد
لبش رو آروم گزید از نزدیکی زیاد جیهوپ معذب شده بود که جیهوپ دست دیگش رو زیر چونش گذاشت صورتش رو سمت خودش برگردوند و به جینا که به هر چیزی نگاه میکرد غیر از اون خیره شد :نونا می خوای کولر رو روشن کنم قرمز شدیجینا با هول مشت آرومی به بازوش کوبید :
واسه گرما نیست انقدر این مدت حرص خوردم واسه اونه میدونی بخاطر اون شایعه معشوقه کلی گریه کردم
جیهوپ که بخاطرش ناراحت شده بود لبخند مهربونی زد و دستش رو دو طرفه صورتش گذاشت:
جدا اون دوتا اوپای بد به چه حقی نونای شیرینم رو انقدر ناراحت میکنن
و بعد بوسه ای رو پیشونیش زد لپش رو کشید و با خنده گفت: بیا این عشق جیهوپی خیلی زود حالت رو خوب میکنه نوناولی جینا قلبش لرزید توجه جیهوپ واسش خیلی دلنشین بود دیگه مطمئن بود دوست داشتن جیهوپ خاصه ته دلش ذوق کرد
أنت تقرأ
Destiny (Completed)
Fanfictionدستم رو به نشونه تهدید جلوش گرفتم : کوکی چیزی نمیگه ولی من میرم به بابام میگم اونوقت میفهمین . جیمین زد زیر خنده و تهیونگ دوباره از پشت بغلم کرد و خودش رو بهم چسبوند دستشو رو پام کشید: خوش به حال بابات که تو پرنسسشی کاش من دَدیت بودم خواستم ازش جد...