جیهوپ تو مدرسه با دیدن جیمین سمتش رفت یقش رو گرفت و چسبوندش به دیوار جیمین شوکه داد
زد:چته روانی
_تو و جینا دیروز از خونه ی ما چیزی برداشتین؟جیمین محکم هولش داد عقب :
من برنداشتم جینا یه پاکت برداشت اگه بابات فهمیده بگو به من مربوط نیست جینا اصرار کرد
جیهوپ داد زد:چرا چیزی نگفتی ؟پاکت رو باز کرد؟چرا الان کلاسش نیست موبایلشم جواب نمیده_چه میدونم من دیروز ازشون جدا شدم تهیونگم دیر برگشت خوابگاه امروزم چیزی بهم نگفت صبح زود جیم شد ولی قبلا عادت داشتن حیاط پشتی مدرسه همو میدیدن...
جیهوپ بدون حرف بهش تنه زد و ازش رد شد.....جینا کلافه تو حیاط پشتی مدرسه قدم میزد که تهیونگ بالاخره رسید
جینا سمتش رفت: هی چقدر دیر اومدی الان کلاس شروع میشه...تهیونگ:ببخشید درگیر پیچوندن جیمین بودم
جینا: پاکت رو آوردی کلی از دیروز واسه باز کردنش استرس دارمتهیونگ پاکت رو از کیفش درآورد: آخه چی می خواد توش باشه؟ کاش دیشب بازش کرده بودی یا حداقل به من نمیدادیش از شدت کنجکاوی واسه باز کردنش تا صبح خوابم نبرد حیف که بهت قول داده بودم قبل خودت نبینمش
جینا پاکت رو ازش گرفت:مرسی که دیشب هوام رو داشتی خیلی روز سختی بود اگه پاکت رو میبردم خونه حتما دووم نمیاوردم بازش میکردم گفتم اگه چیز بدی باشه ارزش نداره دیشب رو بعد از اون همه خوش
گذرونی خراب کنمتهیونگ خندید و چشمک زد: نگران نباش از این به بعد از این خل بازی ها زیاد داریم
جینا بهش لبخند زد و به پاکت نگاه کرد یه نفس عمیق کشید نمیدونست دلیل اینهمه نگرانیش چیه شاید چون دیروز فهمیده بود مادرش هم قبل از جین شوگا رو دوست داشته و عشق شوگا یکطرفه نبوده و این حس خوبی بهش نمیداد
تهیونگ کلافه شد: دختر مجبور که نیستی اصلا اگه نمی خوای بی خیالش شو ولی جینا سریع در پاکت رو
باز کرد و محتویاتش رو بیرون آورد یه نامه با عکس از بچگی های خودش و چند تا عکس ازهیناتا و شوگاخندش گرفت:فقط چندتا عکس یادگاری واقعا چرا انقدر نگران بود اصلا گذشته هرچی بینشون بود چه ربطی به اون داشت
تهیونگ با کنجکاوی عکس هارو گرفت و با دیدنشون سوت کشید: عجب پس مثلث عشقی دوران جاهلیت داشتن
و به نامه ای که جینا داشت می خوند نگاه کرد و پرسید:چی نوشته بلند بخون منم بشنوم
جینا ولی همچنان با چهره ی جدی داشت به خوندن نامه ادامه میداد
تهیونگ نزدیکش شد: اوخی حتما نامه عاشقانه است حتما رپ عاشقانه ی شوگاست واسه...که با دیدن چهره ی جینا ساکت شد انگار چشماش هر لحظه بیشتر وحشت زده میشد و تو چندثانیه صورتش همرنگه گچ شد
تهیونگ نگران دستش رو گرفت:جینا ؟
که از یخ بودن دستش شوکه شد خواست نامه رو از دست دیگش بگیره
که جینا با شدت دستش رو عقب کشید تهیونگ با نگرانی یه قدم عقب رفت
أنت تقرأ
Destiny (Completed)
Fanfictionدستم رو به نشونه تهدید جلوش گرفتم : کوکی چیزی نمیگه ولی من میرم به بابام میگم اونوقت میفهمین . جیمین زد زیر خنده و تهیونگ دوباره از پشت بغلم کرد و خودش رو بهم چسبوند دستشو رو پام کشید: خوش به حال بابات که تو پرنسسشی کاش من دَدیت بودم خواستم ازش جد...