جینا بعد از خدافظی از شوگا از کوچه خارج شد
چندقدم بیشتر نرفته بود که ماشین تهیونگ کنارش نگه داشت جینا ابرو بالا داد و به تهیونگ که پشت فرمون بود و جیمین نگاه کردکه جیمین سرش رو از شیشه بیرون آورد:
دوست دختر جونم بپر بالا میرسونیمت...که جینا از جلو و تهیونگ از عقب همزمان زدن تو سرش
جینا نشست عقب و تهیونگ حرکت کرد
جیمین برگشت سمتش:خب پرنسس حالا که دست تقدیر به جا تهیونگ خواست من دوست پسرت باشم نظرت چیه با اون اوپات حرف بزنی ازش یه امضا برام بگیری منم قول میدم عوضش زود بگیرمت بریم سر خونه زندگیمون نترشیکه تهیونگ در حالی که فرمون دستش بود دوباره زد تو سرش:جیمین همینجا پرتت میکنم زیر ماشیناااا
جیمین دست تهیونگ رو گرفت و واسه جینا بوس فرستاد:نه جدا کیف کردی به خاطرت به چه
روزی افتادم مثل بعضیا نیستم که بگم جینا؟جینا کیه؟تهیونگ ماشین رو نگه داشت و در تلاش برای
کشیدن موهای جیمین با حرص غر زد :
جوجه تو بی عرضه ای تو دردسر میوفتی دلیل نمیشه منم مثل خودت بدبخت شمکه جیمین از ماشین پیاده شد: خب بابا...نخواستم جینا ماله خودت من از کت و کول افتادم بس که سابیدم از همینجا میرم خوابگاه تو برو برسونش خونه فعلا
واسشون دست تکون داد و ازشون دور شد...
جینا از بین صندلی با خنده رد شد و اومد رو صندلی جلو نشست : دلم واسه خل بازی هاتون تنگ شده بودوی خندید:حالا جریان چی بود شانس آوردی جیمین رو میشناسم میدونم دوست پسرت نیست وگرنه با ماشین از روش رد میشدم چه مسخره بازی درآورده؟؟
جینا یاد پاکت افتاد و سریع درش آورد:داشتیم یکم فوضولی میکردیم که شوگا اوپام اومد جیمینم پشت در واستاد تا اوضاع رو طبیعی کنه خیر سرش...اوپاهم آتیشی شد
تهیونگ پاکت رو از دستش گرفت و لمسش کرد:
فک کنم توش عکسه چی هست حالا؟ بازش کنجینا پاکت رو گرفت: الان نه؟؟ فک کنم راجب مامانمه ولی میترسم چیز خوبی نباشه منم امروز به اندازه کافی روز مذخرفی داشتم ظرفیتم تکمیله اول باید حالم سره جاش بیاد فردا بازش میکنم
تهیونگ شونش رو بالا انداخت و پاکت رو تو داشبرد
گذاشت : یادم بنداز بهت بدمش ولی حالا که یه روز بد داشتی نظرت چیه خوب تمومش کنیمجینا با ذوق دستش رو بهم کوبید: بریم خل بازی ؟؟تهیونگ ماشین و روشن کرد و بهش چشمک زد:
بزن بریم خل بازی ...شب شده بود.... جینا و تهیونگ و صدای بلند ضبط ماشین و خوندن دوتا نوجوونه دیوونه و بالاخره ماشین رو رودخونه ی هان نگه داشتن جینا انگار
می خواست تموم فکرای بد رو دور کنه می خواست تا جایی که میتونه بخنده ... تا جبران اون همه اشکی بشه که ریخت و تهیونگ خیلی خوب این حالش رو میشناخت مثل دیونه ها دنبال هم میدوییدن
جینا با موهاش واسه خودش سیبیل درست میکرد و ادای پسرای قلدر رو در میاورد و تهیونگ که مثل دخترا بازوش رو میگرفت و با صدای دخترونه اوپا ...اوپا میکرد
أنت تقرأ
Destiny (Completed)
Fanfictionدستم رو به نشونه تهدید جلوش گرفتم : کوکی چیزی نمیگه ولی من میرم به بابام میگم اونوقت میفهمین . جیمین زد زیر خنده و تهیونگ دوباره از پشت بغلم کرد و خودش رو بهم چسبوند دستشو رو پام کشید: خوش به حال بابات که تو پرنسسشی کاش من دَدیت بودم خواستم ازش جد...