جونگ کوک و جیهوپ تو خوابگاه منتظر بودن تا شاید تهیونگ برگرده و بفهمن جینا کجاست
جونگ کوک که جیهوپ تازه ماجرارو براش تعریف کرده بود یک ساعتی تو خودش بود و حالا کم کم داشت آرامشش رو ازدست میداد
اون عصبانی بود ولی میدونست اینا تقصیر جیهوپ نیست و از اینکه کاری ازش برنمیومد متنفر بود
عصبانی به جیمین که همه این مدت شاهد حرف ها و بحث هاشون بود نگاه کرد و سمتش رفت:
هی هیچ معلوم هست اون رفیق عوضیت کجاست؟
از صبح دست جینارو گرفته و از مدرسه زدن بیرون تا الان هم هیچ خبری از جینا بهمون نداده باباش خیلی نگرانشهجیمین پوزخند زد:جدا؟حالا کدوم باباش رو میگی ؟جونگ کوک عصبی داد زد: به اون دوست روانیت بگو اگه تاشب جینارو بر نگردونه بیچارش میکنم
که جیهوپ بازوش رو گرفت: کوکی آروم باش نیومدیم اینجا که دعوا کنیم بعدم جیمین این وسط تقصیری نداره
جیمین:دمت گرم پسر اگه قراره از کسی عصبانی باشین اون پدران محترمتون با گذشته ی طلایی شونه
که جونگ کوک با عصبانیت سمتش رفت و یقش رو گرفت که جیمینم کم نیاورد و با یه حرکت خوابوندش
زمین و سرش داد زد : چته بچه هی رم میکنی آروم بگیر تا ناقصت نکردم کسی غیر من پیدا نکردی عصبانیتت رو سرش خالی کنی و ولش کرد ...کوکی نشست و با چشم های اشکی به جیهوپ که باز تو فاز خونسردیش فرو رفته بود نگاه کرد:
چرا هیچی بهش نمیگی هیونگ؟ اگه جینا امشب خونه برنگرده چی؟اصلا این پسره تهیونگ قابل اعتماد نیست این دوتارو یادت نیست قبلا چطور اذیتمون میکردن خودت که دیدیجیهوپ سمتش رفت از زمین بلندش کرد و دستشو رو شونش انداخت:کوکی با این کارا پیداشون نمیکنیم پس لطفا آروم باش در ضمن ...
به جیمین نگاه کرد: تهیونگ فقط شماره تورو داره اگه خبری شد یا بهت زنگ زد بهش بگو امشب جینارو برنگردونه خونه کنارش باشه تا جینا بتونه با خودش کنار بیاد بگو ببرتش آدرسی که بهت میگم استادیو موزیکه شوگاست
جیمین سرش رو به علامت مثبت تکون داد:
باشه امیدوارم همه چی زودتر درست شه
جونگ کوک با عصبانیت دست جیهوپ رو کنار زد و از خوابگاه بیرون رفت دیگه داشت شب میشد با
عصبانیت تو کوچه ی خلوت قدم میزد از صبح که اون اتفاق تو مدرسه پیش اومد اولش فک کرده بود یه دعوای ساده است ولی بعد از فهمیدن ماجرا تا الان یه لحظه ام آروم و قرار نداشتاز اینکه آخرین نفری بوده که این واقعیت رو فهمیده عصبانی بود...
چطور جیهوپ بهش نگفته اصلا جیهوپ هیچ باباش چطور بهش نگفته بود وقتی خودش از این موضوع
انقدر بهم ریخته الان نوناش چه حالی دارهبدونه اینکه بفهمه اشکاش صورتش رو خیس کرد وسط کوچه ایستاد و طولی نکشید که جیهوپ که از دویدن نفس نفس میزد بالاخره بهش رسید از پشت سر دستشو رو شونش گذاشت:
کوکی عصبانی نباش جینا زمان لازم داره و الان تنها کسی که میذاره کنارش باشه تهیونگه شاید اون بتونه راضیش کنه برن اونجا اینطور حداقل میدونیم کجاست با کیه بی خبر نمیمونیم
أنت تقرأ
Destiny (Completed)
Fanfictionدستم رو به نشونه تهدید جلوش گرفتم : کوکی چیزی نمیگه ولی من میرم به بابام میگم اونوقت میفهمین . جیمین زد زیر خنده و تهیونگ دوباره از پشت بغلم کرد و خودش رو بهم چسبوند دستشو رو پام کشید: خوش به حال بابات که تو پرنسسشی کاش من دَدیت بودم خواستم ازش جد...