کوکی خوابالو با زنگ گوشی چشماش رو باز کرد ساعت پنج صبح بود گوشیش رو چشم بسته جواب داد: غیر از نونا هر کی هستی بروو بمیرررررر
که صدای خنده جیهوپ اومد:اوخ عشقم از خواب
بیدارت کردم؟ دلت واسم تنگ نشده؟
کوکی همونطور چشم بسته جواب داد:جیهوپ درسته کره نیستی ولی باید عقلت بکشه که اینجا ساعت ۵ صبحه
_هی انقدر بی احساس نباش دستم بت برسه پشیمون میشی
-فعلا که نمیرسه
_ هه کور خوندی بگذریم زنگ زدم بگم سورپرایزی که یه هفته دارم بهت میگم آماده شده و سورپرایز تو این آدرسه ...
کوکی غر زد :الان این که خوابگاه پسرونه ی مدرست اول صبحی اذیت نکن یه هفته سر کار گذاشتی بگو
دیگه ...
_باشه بابا سورپرایز من هستم در خوابگاه دبیرستان این یعنی چی یعنی الان کره ام و قراره بمونم دیگه لازم نیست مجازی خبر بگیریم کنار دلتونمکوکی با هیجان بلند شد:بروو باور نمیکنم
و باذوق شروع کرد پریدن رو تخت :
جی هوپ خیلی خررررری یعنی اینجا می مونی یعنی نمیری لس انجلس پیش یونگی هیونگ ؟جیهوپ:ههههه آره امسال که هستم و برنمی گردم شوگاهم به زودی میاد راستی فقط یه قولی بهم بده
کوکی :هرچی بخوای فقط بگو
_لطفا به جینا چیزی نگو می خوام اونم سورپرایز کنم باشه ؟فعلا بینمون راز بمونه قول بده بهش نگیکوکی بلند خندید:باشه هیونگ خیالت راحت دهنم قرصه به نونا یک کلمه هم چیزی نمیگم منو که
میشناسی ......______________________________
جینا طبق عادت همیشگی دستشو رو زنگ گذاشته بود تا بالاخره نامجون با موهای بهم ریخته و چشمای پف کرده درو باز کرد
جینا یه لبخند عریض زد:جونم اوپا چه خوشتیپ شدی ای وای خواب بودی؟
نامجون دستش رو کلافه تو موهاش کشید:
ای بر پدرت ....ساعت شیش صبحه چی می خوای از جونم
جینا خوشحال از زیر دست نامجون رد شد و وارد خونه شد: اولا پای جین اوپامو وسط نکش دوما حقته اوپا تا تو باشی به من و کوکی نگی جیهوپ از لس آنجلس برگشته اینم هیچ تازه نگی قراره بمونه اونم اینجا تو مدرسه ی ما ...
نامجون با قیافه پوکر نگاش کرد رفت جلو دستشو گذاشت رو پیشونی جینا :دخترم خوبی؟ تب داری؟خواب دیدی جیهوپ کجا بود؟ اگه اومده بود که خبر داشتمجینا لپ نامجون رو کشید و داد زد:
دیگه فیلم نیااا اوپا الان کوکی بهم زنگ زد گفت جیهوپ برگشته تو خوابگاههکه صدای داد کوکی از اتاقش اومد: واااای آره نونا بابام رو ول کن اون خبر نداره این راز بین من و
جیهوپه گفت بهت نگم تا سورپرایزت کنهنامجون داد زد:کوکی پسرم معنی راز رو میدونی ؟
آخه خرگوش الان گند زدی به سورپرایزش که.. پسربزرگ کردم من..
و با تاسف به در اتاق کوکی نگاه کرد
که جونگ کوک با خنده از اتاق بیرون اومد درحالی که زیپ شلوارش رو بالا میکشید گفت:
نونا زود بریم پیشش
جینا پرید و لپش رو بوسید: آیگو نونا فدااات شه که تو انقدرشیرینی
أنت تقرأ
Destiny (Completed)
Fanfictionدستم رو به نشونه تهدید جلوش گرفتم : کوکی چیزی نمیگه ولی من میرم به بابام میگم اونوقت میفهمین . جیمین زد زیر خنده و تهیونگ دوباره از پشت بغلم کرد و خودش رو بهم چسبوند دستشو رو پام کشید: خوش به حال بابات که تو پرنسسشی کاش من دَدیت بودم خواستم ازش جد...