Part 2

83 17 16
                                    


کلاه هودیشو روی سرش کشیدم ودستاشو توی جیبش فرو کرد..نمیدونست راه درستی رو انتخاب کرده بود یا نه..ولی کی جواب اون و زندگیشو میداد؟؟اینکه پدر مادرش الان پیشش نیستن تا باهم جروبحث کنن..اینکه توی سن کم چندین بار بازجویی شد..اینکه دیوونه شد..اینکه الان باید برای نفس کشیدن اسپری مصرف کنه..زندگیش نابود شد..چرا اونی که زندگی یه خونواده رو نابود کرد داره شاد زندگی میکنه؟؟عدالت این شکلیه؟؟فکر کرد پس بهتره خودش عدالت رو برقرار کنه..

به کافه رسید..وارد شد و نگاهی به اطراف کرد..با دیدن جکسون سمتش رفت و روبروش نشست..

-:سلام هیونگ..

_:سلام چطوری پسر؟؟

-:خوبم ممنون..تو چطوری

_:منم خوبم..چی میخوری بگم برات بیارن

-:هیچی باید برم سرکار خیلی وقت ندارم..

_:خیلی خب..چی میخواستی بهم بگی؟؟

-:هیونگ..کاری که گفتی..درباره اون گالری و نقاشیام..میخوام انجامش بدم..

جکسون لبخندی زد..انگار خیلی از حرفش خوشش اومده بود:تصمیم خوبی گرفتی کوک..نزدیک شدن به کیم تهیونگ بهترین راه برای از بین بردن پدرشه..

با شک نگاهی بهش کرد:هیونگ..چه فکری تو سرته..حس میکنم از اون پسر خوشت نمیاد..

_:من نمیشناسمش که ازش خوشم نیاد..به خاطر خودت میگم..

-:اه باشه بیخیال..من چند تا از نقاشیامو انتخاب کردم که براش ببرم..ادرس گالری و شماره تلفنشو برام بفرست لطفا باید برم باشگاه..فعلا

از روی صندلی بلند شد که با صدا جکسون سر جاش ایستاد و برگشت سمتش:بله.‌.

_:مشکلی داری؟

-:با چی؟!

_:با من..یا این کاری که بهت گفتم انجام بده..

-:اه بیخیال هیونگ معلومه که همچین چیزی نیست

_:پس جریان چیه..چرا سردی ؟ چرا حس میکنم کنار من معذبی؟هوم؟!

-:اه هیونگ همچین چیزی نیست..خودت میدونی چقدر دوست دارم و چقدر برام با ارزشی مگه نه؟!

_:نه نمیدونم..بهت گفتم بیا پیش من زندگی کن..ترجیح دادی تو یه خونه کوچیک با وسایل قدیمی زندگی کنی..بهت گفتم بیا پیش خودم کار کن گفتی نمیخوام و رفتی توی باشگاه کار کردی..گفتم فقط بگو چه کاری دوست داری انجام بدی تا شرایطشو برات بسازم قبول نکردی..پسر من تورو خوب میشناسم..اخیرا خیلی لاغر شدی متوجه هستی داری چه بلایی سر خودت میاری؟هیچی نمیخوری نه؟!

"I MUST KILL YOU" |VKOOK|Where stories live. Discover now