Part 7

31 8 6
                                    


کلافه مدادشو روی میز انداخت و با حرص به کاغذش خیره شد

-:عوضی..درست نمیشه...چقدر کجهههه

برگشت سمت تهیونگ و با تعجب نگاهش کرد.. عصبی بود ولی خیلی کیوت شده بود...خنده ی ارومی کرد و به سمتش رفت

-:چی شده..

انگشتشو محکم روی کاغذش کشید

-:این چشم لعنتی فاکیش خیلی کجه..متنفرم ازش...با این قیافش اه..خودش کجه اصن

خنده ی بلندی کرد و نگاهی به عکس اون مدل کرد مداد رو از دست تهیونگ گرفت و روی میز خم شد...

چند ثانیه با دقت نقاشی تهیونگ رو با عکس مقایسه کرد و بعد نقاشی رو درستش کرد

-:امم درواقع کج نیست..فقط تو یکم کشیده تر کشیدی چشمشو هیونگ

کاغذشو از زیر دست جونگکوک بیرون کشید و نگاهش کرد...درست بود...لبخندی زد و برگشت سمت جونگکوک و به چشماش خیره شد

-:ممنون...همیشه سر چشم به مشکل بر میخورم با اینکه خیلیم سخت نیست...

بدون اینکه حرفی بزنه همونطور به چشماش خیره مونده بود...

چشماش پر از حرف بود...

پر از انکار..

پر از پنهون کاری...

پر از فرار...

لبخند کوچیکی زد و روی صندلیش نشست...

قلمشو برداشت و به کارش ادامه داد

-: منم همیشه با چشم مشکل داشتم ولی بالاخره درست شد..

-: چشمای ادما خیلی حرفا میزنن..برای همینه که خیلی وسوار به خرج میدم...میخوام دقیقا مثل عکسش باشه..

-: اگه تو نقاشیو میکشی پس باید حرفای تو توی چشماش باشه...نه حرفای عکاس و طراح و ارتیست

اخم ریزی کرد

-: جالب بود...ولی حرفای من نباید تو نقاشی هام باشه

-: میترسی؟

سرشو بالا اورد و نگاهش کرد

-: از چی؟

-: از این که مردم حرفاتو دوست نداشته باشن...از این که از حرفات خوششون نیاد..

-: این چیزی نیست که به خاطرش بترسم

-: پس از چی میترسی؟

کلافه کاغذشو روی میز گذاشت و دست به سینه برگشت سمتش ولی نگاه جونگکوک فقط به بوم روبروش بود

-: چرا فکر میکنی از چیزی میترسم جونگکوک؟

-: چون میترسی...چشمات اینو میگن..حرف توی چشمات همینه..فقط ترس

-: چیزی وجود نداره که من ازش بترسم

پالت رنگ و قلمشو روی میز کنارش گذاشت و برگشت سمتش...جدی نگاهش کرد و به چشماش خیره شد

"I MUST KILL YOU" |VKOOK|Where stories live. Discover now