part 16

437 71 62
                                    

_بمی عزیزم

_بله هیونگ

_باید یه چیزی بخوری تا بتونی قرصات و بخوری

_هیونگ شروعش نکن حوصله ندارم میخوام بخوابم

_بلند شو حوصله حوصله نکن به اندازه کافی بی اعصاب هستم تو بدترش نکن

_نمیخوام

گوشه تخت پایین رفت دستشو روی بازوم گذاشت

_با غذا نخوردن چیزی درست نمیشه غذاتو که خوردی میذارم هرچقدر دلت خواست بخوابی

مارک 🌹

بعد از اینکه به زور به بم بم غذا و قرصاشو دادم و خوابوندمش از اتاق بیروم اومدم یوگیوم رفته بود جین یونگ روی یکی از مبل ها نشسته بود و گوشیش رو دست گرفته بود سمتش رفتم و روی مبل روبه روش نشستم توجه اش به سمتم جلب شد و سرشو بلند کرد

_خوابید؟

_چرا بهم نگفتی؟

بی مقدمه گفتم.

_چی رو نگفتم؟

_خودت رو به اون راه نزن جین چرا بهم نگفتی اون دختره از یوگیوم حامله اس؟

از نگاه کردن به چشمام خودداری میکرد

_من...نمیدونستم

_جین یونگ خودتم خوب میدونی نمیتونی به من دروغ بگی

_خیله خب معذرت میخوام ولی این راز یوگیوم بود نمیتونستم بهت بگم اونجوری یوگیوم دیگه بهم اعتماد نمیکرد

دندونامو روی هم فشار دادم عصبانی بودم صدامو پایین اوردم نمیخواستم بم بم رو بیدار کنم

_پس اعتماد من چی؟برات مهم نیست؟هیچ میدونی چیکار کردی؟جین صورت بم رو دیدی؟هیچ حسی توش نیست اون مثل برادر کوچیک تر امه خودت میدونی چقد دوسش دارم چجوری تونستی اینکارو با بم بم بکنی؟

_مارکی من...معلومه که تو برام مهمی من نمیدونستم قراره اینجوری بشه

_تو میتونستی جلوی این اتفاق رو بگیری ولی نگرفتی

_عزیزم من.....

نذاشتم حرفش رو کامل کنه

_نمیخوام چیز دیگه ایی بشنوم من پیش بم بم میخوابم

_اما مارک....

_شب بخیر

سمت اتاقی که بم بم توش بود رفتم و وارد شدم کنارش روی تخت دراز کشیدم و توی بغلم گرفتمش معذرت میخوام بم ببخشید که هیونگ مواظبت نبود

محکم به خودم فشارش دادم

_هیونگ له شدم

_بیدارت کردم؟

_نه بیدار بودم...با جین دعوات شد؟

_ چیزی نیست عزیزم تو نگران نباش
نباش....سردردت خوب شد؟

beautiful mistake s2Where stories live. Discover now