part 5

641 98 28
                                    


❤بم بم

یه هفته ایی از اون اتفاق گذشته بود تمام مدت از یوگیوم فرار میکردم از شانس گندم دوست دختر هرزه اش توی کلاس من بود و و تمام مدت یوگیوم میومد پیشش سعی میکردم کلا باهاش برخورد نکنم حتی شبا دیروقت برمیگشتم خوابگاه به امید اینکه
خواب باشه ولی اون هر شب وقتی برمیگشتم بیدار بودومن
همیشه با یه لبخند مصنوعی سلام میکردم وبعد شب بخیر میگفتم و میخوابیدم

سرمو روی میز گذاشتم و اه کشیدم یونگجه دستی روی پشتم کشید

_چته؟
_امروز به خاطر پروژه ی مسخرم نتونستم صبحونه بخورم معدم درد میکنه سرمم درد گرفته
اه کشیدم و لبامو جلو دادم
_میگم بم بم
_چیه؟
_این یوگیوم میاد پیش دوست دخترش یا میاد تورو دید بزنه تمام مدت نگاش رو توه
_یااااا چوی یونگجه من این همه حرف زدم اصلا توجه کردی چی گفتم؟اخه الان وجود اون احمق کنار اون هرزه چه اهمیتی داره

_پس چی انتظار داری لوست کنم خرس گنده؟

شاکی سرمو از روی میز بلند کردم

_یاااااااا جه بوم که خیلی از من بزرگ تره پس چرا اونو لوس میکنی؟
_احمق اون دوست پسرمه
_خب منم دوستتم
_دوستمی که دوستمی والا من هیچی جز چس ناله از تو
نمیشنوم
_اره خب راس میگی جه بوم به فاکت میده اینم حرفیه
با این حرفم فورا گونه هاش گل انداخت و چند بار بازومو زد

_چته وحشی؟

کتاب قطورشو برداشت و خواست با اون بزنه تو سرم

سریع دستمو روی سرم گذاشتم چشمامو بستم اما بعد از چند ثانیه هیچ ضربه ایی رو حس نکردم اروم گوشه ی یکی از چشمامو باز کردم یوگیوم اخماشو تو هم کشیده بود و کتابو گرفته بود و یونگجه با تعجب نگاش میکرد به اطراف نگاه کردم و متوجه شدم که دوست دخترش و چنتا از دوستاشم دارن به ما نگاه میکنن نگامو سمتش برگردوندم و منتظر نگاش کردم انگار به خودش اومد گلوشو صاف کرد

_یونگجه میشه یه نگاهی به کتابت بندازم

یونگجه با گیجی سرتکون داد کتاب و دستش داد

_ممنون چند دقیقه دیگه پسش میدم

و  بعد سرجای قبلیش برگشت یونگجه سمت من برگشت

_الان چی شد؟

شونه هامو بالا انداختم واقعا نمیدونم هدفش از این مسخره بازیا چیه وسایلم رو جمع کردم و کیفم رو روی شونه ام انداختم

_کجا میری؟
_میرم یه چیزی بخورم دیگه نمیتونم دردش رو تحمل کنم

سرتکون داد

_باشه میخوای باهات بیام؟
_نه نمیخواد بعد از کلاس میبینمت
_باشه مواظب باش
سرتکون دادم و از کلاس بیرون اومدم

..............

بعد از کلاس یونگجه رو پیدا کردم و با هم سمت کلاس بعدی رفتیم اههههه واقعا ورزش با من سازگار نیست همش تقصیر یونگجه اس که این کلاس مزخرف رو انتخاب کردم با یونگجه لباسامون رو عوض کردیم امروز یه بازی فوتبال داشتیم اه کشیدم و بند کفشم رو بستم

_اماده ایی بریم دهنشون رو سرویس کنیم؟
_یونگجه من توی فوتبال فاجعه ام یه کورم میتونه بفهمه اونی که قراره دهنش سرویس بشه منم
_یاااا اینجوری نگو تو خیلیم خوبی

اهی کشیدم و دستشو گرفتم و دنبال خودم کشیدم

_فقط بیا زودتر تمومش کنیم

.........

با سوت داور بازی شروع شد بعد از حدود یه ربع اینقد دویده بودم که داشتم بیهوش میشدم و همچنان داشتم میدویدم یه دفعه توپ جلوی پام اومد ولی همین که خواستم پاسش بدم یکی با تمام قدرتش خودشو بهم کوبید به عقب پرت شدم و روی زمین افتادم

درد وحشتناکی رو توی پام حس کردم به خودم پیچیدم یونگجه رو دیدم که سمت اونی که منو زده بود اومد و به عقب هولش داد و داد زد

_چه مرگته مرد؟

اما قبل اینکه بتونم موقعیت رو پردازش کنم با اتفاق بعدی
چشمام گشاد شد یوگیوم سمت اون پسر رفت و مشتی توی
صورتش کوبید اون پسر روی زمین افتاد یوگیوم دستشو به
حالت هشدار سمتش گرفت

_حتی فکرشم نکن اذیتش کنی

خواست سمت من بیاد که مربی سمتش اومد

_هی داری چیکار میکنی؟

مربی گفت ولی همینکه یوگیوم رو شناخت لبخند زد

_اوه یوگیوم تویی

صورت یوگیوم کاملا از عصبانیت قرمز شده بود اما سعی کرد لبخند بزنه و تعظیم کرد

_سلام مربی ببخشید من داشتم از اینجا رد میشدم که دیدم این پسره عمدا دوستمو زمین زد یکم کنترلم رو از دست دادم معذرت میخوام
_اوه بله درسته منم خودم متوجه شدم نگران نباش توبیخش
میکنم ولی امیدوارم دیگه توهم ازین کارا نکنی
_بله البته بازم معذرت میخوام مربی
_مشکلی نیست

مربی سمت من برگشت

_بم بم حالت خوبه؟میتونی بلند شی؟

با تردید سرمو تکون دادم خواستم بلند شدم اما درد زیادی
توی پام پیچید و دوباره روی زمین افتادم یوگیوم سریع
سمتم اومد
درحالی که داشت پای منو بررسی میکرد گفت

_مربی پاش خیلی بد زخمی شده اگه اجازه بدین من ببرمش درمانگاه دانشگاه
_اره اره حتما ببرش

همین که خواستم اعتراض کنم روی دستاش بلندم کرد و سفت به سینه اش چسبوند با تعجب بهش نگاه کردم

_یوگیوم
_هیسس تموم شد خیلی درد داری؟الان میرسیم
_چرا یهو اینقد عصبانی شدی؟

سفت تر منوبه خودش چسبوند

_هیچ کس حق نداره بهت اسیب بزنه

قلبم شروع به تند تند زدن کرد وارد درمانگاه شد و اروم منو رو تخت گذاشت یه پرستار اومد و پامو پانسمان کرد بهم مسکن دادو رفت

تمام مدت یوگیوم کنار دیوار وایستاده بود و بهم خیره شده بود جو معذب کننده ایی بینمون بود خواستم بلند بشم که سریع سمتم اومد و شونه مو گرفت و مجبورم کرد دراز بکشم

_یکم صبر کن مسکنت عمل کنه بعد خودم میبرمت اتاقت
و در مقابل چشمای متعجبم کنارم دراز کشیدم و منو روی سینش کشید

_خیلی درد داشت؟
_میتونستم تحملش کنم لازم نبود اون همه عصبانی بشی
_نمیتونستم همینجوری ازش بگذرم عمدا زدت
_از کجا میدونی؟

سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم که استرس گرفت ینی چی؟
اما قبل اینکه بخواد جواب بده در باز شد و دوست دخترش اومد تو و مارو توی اون وضعیت دید خواستم سریع بلند بشم که یوگیوم سفت منو گرفت دوست دخترش با دیدن ما اول شوکه شد اما بعد با نگرانی گفت

_یوگیوم حالت خوبه؟ شنیدم با جونگ سوک دعوا کردی.باور کن من چیزی از این مسئله نمیدونم قسم میخورم اصلا نمیدونم قضیه چیه

یوگیوم_ خودم شاهد قضیه بودم میونگ جو تمومش کن اون عوضی عمدا بهش اسیب رسوند

جریان چیه؟اون دختر با حالت دلجویانه سمت من برگشت

_بم بم من واقعا معذرت میخوام نمیخواستم اینجوری بشه واقعا نمیدونم مشکلش چیه و چرا به تو گیر داده

با قیافه ی گیجی نگاش کردم

_کی بهم گیر داده؟
_جونگ سوک
_خب...خب این چه ربطی به تو داره؟
_اون همونیه که.....
_میونگ جو

یوگیوم بهش هشدار داد خودمو از بین دستای یوگیوم رها کردم و نشستم

_همونیه که چی؟
_همونیه که وقتی با یوگیوم بودم باهاش خوابیدم اون خیلی از یوگیوم بدش میاد احتمالا فک میکنه تو برای یوگیوم خیلی مهمی واینجوری خواسته یوگیوم رو اذیت کنه

حجم زیادی از ناراحتی وارد قلبم شد من احمقو بگو فک کردم براش مهمم فک کردم واقعا نگرانم شده اما اون فقط عذاب وجدان داشته

_اون برام مهمه

یوگیوم گفت اما من دیگه برام مهم نبود از بازیش خسته شده بودم اون فقط داره باهام بازی میکنه و بعدش بهم میخنده و منم مثل احمقا باورش میکنم با تکون شونه ام به خودم اومدم

_بم بم عزیزم؟چرا گریه میکنی؟بم؟

پلک زدم و بهش نگاه کردم حتی متوجه نشدم که میونگ جو کی از اتاق بیرون رفت اشکمو پاک کردم و خودمو به لبه ی تخت رسوندم اما یوگیوم سریع گرفتم و بغلم کرد

_نه دوباره یه نتیجه گیری عجیب نکن همه چی اونجوری که فک میکنی نیست
_ولم کن یوگیوم
_ولت نمیکنم اینبار نه اینبار باید وایسی و توضیحمو گوش کنی

نفس عمیقی کشیدم اروم باش اروم باش بازم با صدای ارومی گفتم

_بهت گفتم ولم کن

جوابمو نداد اروم برم گردوند سمت خودش

_تا کی میخوای ازم فرار کنی؟برای یه بارم شده پیشم بمون
_پیشت بمونم که چی بشه؟که بتونی انتقامت رو بگیری؟

با لحن شوکه ایی گفت

_بم بم

اب دهنمو قورت دادم دیگه بسم بود دیگه نمیکشیدم دستاشواز دورم پس زدم محکم کف دستامو روی سینش کوبیدم

_ازم چی میخوای یوگیوم؟میخوای معشوقه ات بشم؟میخوای یه وسیله باشم برای انتقامت؟بهم بگو ازم چی میخوای تا انجامش بدم و تو دست از سرم برداری

اشکام مدام پایین میریخت و عصبی ترم میکرد

_هرچند انگار بدون اینکه خودم بدونم دارم همین نقشو بازی میکنم وقتی دوست دخترت اومد داخل کامل متوجه شد که تو اونجوری بغلم کرده بودی یا حتما باید جلوش ببوسمت؟یا شایدم زیادی پرروه حتما باید جلوش منو به فاک بدی

سرمو کج کردم

_میخوای نقش یه هرزه رو برات بازی کنم؟

توی نگاهش چیزی بود که که درک نمیکردم

_مگه نیستی؟

باورم نمیشد این دیگه زیادی بود برای من زیادی بود دیگه
چیزی برای گفتن نذاشته بود توی چشماش نگاه کردم

_اره هستم

به سختی از روی تخت بلند شدم و سمت در رفتم اما نمیتونستم همینطوری برم باید بهش میگفتم سمتش برگشتم
_میدونی چیه؟من واقعا دوستت داشتم حتی تا الان هم عاشقت بودم مثل احمقا منتظرت بودم ولی...

گریه جلوی حرف زدنم رو گرفت بعد از چند ثانیه بینی مو بالا کشیدم

_ولی نمیدونستم انتقامی که داری میگیری از یکی دیگه نیست از خودمه

ازجاش بلند شد

_بم بم....

پشتمو بهش کردم و خواستم برم که صدای قدماشو شنیدم و
دوباره از پشت بغلم کرد و سفت به خودش چسبوندم انگار هر لحظه میخواستم فرار کنم خب اگه پام سالم بود اینکارم میکردم

_معذرت میخوام
_ولم کن دستت به خاطر دست زدن به یه هرزه کثیف میشه
_بم غلط کردم عصبانی بودم تو کلا بهم فرصت حرف زدن نمیدی نمیذاری توضیح بدم داری دیوونه ام میکنی

اروم پشت گردنم رو میبوسید

_قسم میخورم اونجوری که فکر میکردی نیست من نمیخوام ازت انتقام بگیرم فقط یه سری مسائل هست که تو ازشون خبر نداری و من نمیتونم در موردش بهت بگم تو هنوز دوسم داری مگه نه؟

داشتم نرم میشدم که با جمله ی اخرش عصبانیتم برگشت خودمو از بغلش بیرون کشیدم

_خودخواه

همینو گفتم و بهش پشت کردم و راه افتادم از یوگیوم دور شده بودم که یهو یکی بهم تنه زد به خاطر درد پام زمین خوردم
_واییییی معذرت میخوام حالت خوبه؟

پسری که بهم زده بود کنارم وایستاد

_من خوبم
_واقعا معذرت میخوام فک نمیکردم اینقد محکم بهت خورده باشم
_نه اونقدرام محکم نبود فقط پام زخمیه به خاطر همونه

اون پسر تازه متوجه پام شد

_اوه تو چجوری داری تنهایی راه میری حتما درد داری بذار کمکت کنم

لبخند زدم و سعی کردم بلند بشم

_نه لازم نیست
_مشکلی نیست بذار جبران کنم
سرمو تکون دادم

_مرسی

بازومو توی دستش گرفت و کمکم کرد بلند شم

_خوابگاهت توی کدوم ساختمونه؟
_ساختمون بی
_باشه

بهش نگاه کردم قد بلندی داشت و خوشقیافه بود و به طرز
عجیبی منو یاد یوگیوم می انداخت وقتی  جلوی در خوابگاهم رسیدیم ازش تشکر کردم و خواستم وارد بشم که دستمو گرفت
به سمتش برگشتم و لبخند زدم و منتظر بهش نگاه کردم

_آممم خب من اوه سهونم

و دستشو سمتم دراز کرد دستشو گرفتم

_منم بم بمم از دیدنت خوشحالم
_منم همینطور

یکم بهم زل زد و بعد هول شد

_خب پس بعدا همین اطراف میبینمت
_میبینمت

برام دست تکون داد منم براش دست تکون دادم درو پشت سرم بستم و توی اون حالم بدم به خاطر جوری که هول شده بود لبخند زدم اما با به یاد اوردن اتفاقات چند دقیقه قبل لبخندم از بین رفت با بغض خودمو روی تخت انداختم و دراز کشیدم سردردم از صبح مونده بود و به خاطر این اتفاقات تشدید شده بود سعی کردم به هیچی فک نکنم و بخوابم خواب درمان هر دردی بود

کاش اصلا بیدار نمیشدم..

beautiful mistake s2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora