part 9

606 75 6
                                    

بم بم ❤

با صدای زنگ گوشی بیدار شدم گوشی یوگیوم بود اولش فکر کردم داره زنگ میخوره اما فقط صدای پیامش بود به یوگیوم نگاه کردم هنوز خواب بود باورم نمیشه دیشب همچین اتفاقی بینمون افتاد حتی با فکر کردن بهش هم گونه هام داغ میشه به ارومی از روی تخت بلند شدم تیشرت یوگیوم رو که پایین تخت افتاده بود رو برداشتم و تنم کردم
بلند بود و تا رونم رو میپوشوند یقه ی تی شرت رو گرفتم و به بینیم نزدیکش کردم لبخند روی لبام اومد بوی یوگیوم رو میداد چجوری انقد بوش خوب بود؟ به اطراف اتاق نگاه کردم گوشیم کو؟یکم راه رفتن برام سخت بود ولی سمت گوشی یوگیوم رفتم که ببینم ساعت چنده اما با دیدن اسم کسی که براش پیام فرستاده بود خشکم زد

_میونگ جو؟

زیر لب گفتم و گوشی رو برداشتم گوشیش قفل نداشت واسه همین راحت بازش کردم میدونستم کارم اشتباهه ولی نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم نمی فهمیدم ربط اون دختر به دوست پسر من چیه پیامو باز کردم و با دیدنش حس کردم دنیا دور سرم چرخید

"سلام امروز باید برم سونوگرافی میشه باهام بیای؟دلم نمیخواد تنها برم"

دستام شروع به لرزیدن کرد همه ی اینا ینی چی؟ اون دختر بارداره؟پس چرا داره از یوگیوم من میخواد باهاش بره سونوگرافی؟نباید از پدر بچه اش بخواد؟یه دفعه همه جا ساکت شد نفسمو حبس کردم یوگیوم پدر بچه شه؟

_بم بم؟

با صداش از جا پریدم و سمتش برگشتم اشکام دونه دونه پایین میریخت با دیدن وضعم چشماش گشاد شد و روی تخت نیم خیز شد

_چی شده بیبی چرا داری گریه میکنی؟درد داری؟

عصبانی بودم داره دوباره بازیم میده اما چرا؟من واقعا براش چیم؟سمتش رفتم نمیتونستم خودمو کنترل کنم دیگه خسته شده بودم دستمو بلند کردم سیلی بهش زدم و بعد گوشیشو روی قفسه ی سینه اش کوبیدم خواستم برم اما قبل اینکه بتونم حتی یه قدم بردارم مچ دستمو گرفت و روی تخت کوبیدم دردم گرفت

_آخخخ

هردوتا دستامو با یه دستش گرفت و بالای سرم قفل کرد دستو پا میزدم و سعی میکردم خودمو ازاد کنم ولی اون خیلی قوی تر از من بود از لای دندوناش غرید

_داری چه غلطی میکنی؟

هرچقد تلاش میکردم فایده نداشت خیلی ضعیف و درمونده بودم حتما توی دلش داشت بهم میخندید اشکام همچنان پایین میریخت

_من باید ازت بپرسم توی لعنتی داری چه غلطی
میکنی؟معنی اون پیام کوفتی چیه؟چرا داری اینجوری عذابم میدی؟

با اخم گوشیشو که روی تخت افتاده بود با دست ازادش برداشت و پیام خوند با خوندن پیام اخماش ناپدید و چشماش نگران شد و سمت من برگشت

_بم اونجوری که فک میکنی نیست

_پس چجوریه انتظار داری چطوری برای خودم توجیه اش کنم لعنتی

beautiful mistake s2Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz