❤بم بم
بعد از کلاس یونگجه رفت که برای جه بومیش غذا ببره
چون فرصت نداشت بره کافه تریا منم راه افتادم سمت کافه
تریا غذامو گرفتم و تنهایی سر یه میز نشستم سرم در حد
مرگ درد میکرد اونقد درد میکرد که میخواستم سرمو
بکوبونم تو دیوار اولین لقمه ی غذایی که خوردم باعث شد
حالت تهوع وحشتناکی بگیرم از جام بلند شدم هر لحظه
امکان داشت بالا بیارم باید خودم رو به سرویس بهداشتی
برسونم از کافه تریا بیرون اومدم و راه افتادم چیز زیادی
نمونده بود که یهو سرم گیج خورد از حرکت وایستادم و
دستم رو روی دیوار کنارم گذاشتم تا خودم و نگه دارم
سرم و پایین انداختم من چه مرگمه؟
_بم؟
به سمت صدا چرخیدم یوگیوم بود یه شلوارک خاکستری با
یه تی شرت سفید با استین های باال زده پوشیده بود و
معلوم بود که ورزش کرده با دو سه تا پسر دیگه وایستاده
بود یه چیزی مثل شما برید گفت و سمت من دویید بازومو
اروم گرفت
_چی شده؟چرا رنگت پریده؟
نتونستم جوابشو بدم چون همون لحظه بدنم شل شد و
چشمام سیاهی رفت
چشمامو به سختی باز کردم که با صورت یوگیوم مواجه
شدم به اطرافم نگاه کردم برام اشنا نبود
_من...کجام؟
بهم لبخند زد
_توی درمانگاه دانشگاهیم
سرمو تکون دادم و خواستم بلند شم که جلومو گرفت
_پرستار گفت بهتره تا وقتی سرمت تموم نشده از جات بلند نشی
سرمو تکون دادم بینمون سکوت معذب کننده ایی شد که با
حرف اون شکست
_بم تو استرس داری؟
چشمام گشاد شد
_چرا میپرسی؟
_پرستار گفت که از استرس زیاد حالت بد شده
_اها نه چیزی نیست
_میدونی که همیشه میتونی رو کمک من حساب کنی مگه
نه؟
_اره مرسی
با دستش موهای روی پیشونیمو کنار زد با تعجب نگاش
کردم
_میدونی چقد نگرانت شدم؟
سرش اروم اروم پایین اومد
_نیازی به نگرانی نبود
حالا لباش دقیقا جلوی لبام بود
_دلم برات تنگ شده بود
اینو گفت و بعد خیلی اروم لباشو روی لبام گذاشت دوباره
چشمام گشاد شد این....ینی چی؟ اون الان منو بوسید؟حالا
باید چیکار کنم؟حرکت لباش مانع از هر فکر دیگه ایی شد
و چشمام اروم بسته شد با ولع منو میبوسید با زبونش
ضربه ایی به لبام زد تا دهنم رو باز کنم اما با این حرکت
به خودم اومدم به عقب هلش دادم با گیجی نگام کرد نفس
نفس میزدم
_تو...تو دوست دختر داری
_خب که چی اون بهم خیانت کرده چرا من نتونم بهش
خیانت کنم
یهو هر حس خوبی که به خاطر اون بوسه به وجود اومده
بود تو وجودم مرد
_میخوای از من به عنوان یه وسیله برای دراوردن حرص
دوست دخترت استفاده کنی؟
_نه...بم اینجوری که....
نذاشتم حرفشو تموم کنه
_برو بیرون
_بم بم....
_گفتم برو بیرون
همون موقع در با شدت باز شد و یونگجه هول هولکی
وارد اتاق شد
_بم الان شنیدم حالت خو.....
با دیدن یوگیوم حرف تو دهنش ماسید یوگیوم بهم نگاه کرد
_بعدا حرف میزنیم
اینو گفت و سمت در رفت قبل اینکه از اتاق بره بیرون
برگشت و یه نگاه دیگه به من انداخت
یونگجه درو بست و سمت من اومد
_اینجا چه خبر بود؟
_خبری نبود
_اههه بیخیال بم یالا بهم بگو
اومد و کنارم روی تخت نشست
نفسمو با درموندگی بیرون دادم
_ منو بوسید
_چیییییی؟
یونگجه با صدای بلند گفت
_یواش حرف بزن
صداشو پایین تر اورد
_ینی چی که بوسیدت اون که دوست دختر داره
_اره میدونم منم همینو بهش گفتم
_خب؟
_گفت که دوست دخترش به اون خیانت کرده چرا اون
خیانت نکنه
_اوه مای گاد عجب عوضیه
_میدونم
_اصلا اون اینجا چیکار میکرد چرا حالت بد شد
_وقتی پیش اون بودم حالم بد شد و بیهوش شدم
_الان حالت خوبه؟
_بهترم تو چی شدی به جه بومیت غذا دادی؟
_اره الهی قربونش برم اینقد لاغر شده
_اهههه یونگجه حال ادم رو بهم میزنی
_بداخلاق
بم بم♡
بعد از اینکه سرمم تموم شد یونگجه منو جلوی در اتاقم
رسوند و خودش رفت چند دقیقه ایی بود که یونگجه رفته
بود ولی من هنوز جلوی در وایستاده بودم بالاخره تردید و
کنار گذاشتم و وارد اتاق شدم پشت میزش نشسته بود
عینک گردی زده بود و فک کنم داشت درساشو میخوند بی
توجه بهش سمت کمدم رفتم لباس های راحتیم رو برداشتم
و وارد حموم شدم بعد از یه دوش سریع لباس پوشیدم و
بیرون اومدم همچنان پشت میزش نشسته بود سمت تختم
رفتم اما قبل اینکه روی تخت بشینم دوتا دست روی شکمم
قرار گرفت و یه حجم گرمی رو روی پشتم حس کردم با
لحن سردی گفتم
_ولم کن
_منظورم اون نبود
_برام مهم نیست
سرشو توی گردنم فرو کرد و بو کشید
_دلم برای بوت،برای شیطونی هات،برای بیخیالی هات
تنگ شده بود
_اره میبینم چقدرم این مدت بهت بد گذشته
_نمیخوام سر این مسائل باهات بحث کنم
_اره خب به منم ربطی نداره
_منظورم این نبود
_انگار هیچ وقت از چیزایی که میگی منظوری نداری
ولی بهرحال حرفتو زدی پس گفتن منظوری ندارم دیگه
فایده نداره
سفت تر بغلم کرد
_ببخشید
دستمو روی دستش گذاشتم
_ولم کن خسته ام میخوام بخوابم
دستاشو اروم از دورم باز کرد روی تخت دراز کشیدم
انتظار داشتم بره ولی روی تخت نشست چشمامو بستم
دستاش روی پیشونیم حس کردم موهامو کنار زد
_حالت بهتر شده؟
_میخوام بخوابم
_میدونی وقتی تو بغلم بیهوش شدی چقدر ترسیدم؟جونم
داشت در میرفت
_اره از حرفات مشخص بود
با کنایه گفتم
_بم من....
توی حرفش پریدم
_میخوام بخوابممممم
هنوز چشمام بسته بود میترسیدم نگاش کنم و نرم بشم
بوسه ایی روی گونم زد
_باشه عزیزم شب بخیر فقط اینو بدون که من نمیخوام
ازت سو استفاده کنم
جوابشو ندادم و سعی کردم واقعا بخوابم
_بیا اتفاق امروز فراموش کنیم باشه من واقعا منظوری
نداشتم
_یوگیوم شی واقعا برام مهم نیست
_بم...
_شب بخیر
_اهه...باشه شب بخیر...
......
_بم؟
تو جام ول خوردم پتو مو کشیدم رو سرم
_بمی نمیخوای بلند شی؟ میخوای بخوابی؟
اب دهنمو قورت دادم جوابشو ندادم چرا دست از سرم
برنمیداره
_خوابی؟
بازم جوابشو ندادم
_اهه باشه لازمم نیست خودتو به خواب بزنی من دارم
میرم
_خودمو به خواب نزدم اگه میذاشتی خواب بودم
_خوبه پس حالا که بیداری بلند شو کلاس داری
_نمیرم
_الان داری خودتو برام لوس میکنی؟
شوکه پلک زدم من خودمو براش لوس کردم؟ تند تند پلک
زدم اخمامو کشیدم توهم
_چرا باید خودمو برای تو لوس کنم؟ زیادی خودتو دست
بالا گرفتی به تخمم حسابت نمیکنم
_باشه باشه هرچی تو بگی
بهش چشم غره ایی رفتم ازجام بلند شدم و سمت حموم رفتم تا دوش بگیرم
CZYTASZ
beautiful mistake s2
Romans👬کاپل: یوگبم 🌸ژانر: رمنس.فلاف.درام.اسمات ################# از حموم بیرون اومدم هم اتاقیم برگشته بود پشت به من داشت وسایلش رو توی کمد میذاشت امیدوارم پسر خوبی باشه و با هم کنار بیایم لبخند زدم _سلام من بم بم بیا هم اتاقی های خوبی برای هم باشیم ...