♤قصر خون♤

134 46 77
                                    

ـــــــــــــــــــــ♠ــــــــــــــــــــــ

۰{سوهو}۰

به لیدو نگاه کردم.
خواب بود و برای خوب شدن اون زخمی که من عوضی رو پهلوش گذاشته بودم به خواب احتیاج داشت.
من حتی انقد عوضی بودم که بهش نگفتم کار من بود.
چطور باید تو چشماش نگاه میکردم؟
پوزخند زدم.
محافظ قسم خورده ی وارث کشور...
که از ترس جون خودش داشت وارث رو میکشت.
وارث به جهنم...
لیدو...
مثل برادرم بود.

حالا میفهمیدم لیدو گرگ نبود؛ بلکه من گرگ طمعکاری بودم که وقتی باید ازش محافظت میکردم، از ترس از دست دادن جونم، با بی رحمی تمام شمشیر رو تو پهلوش فرو کردم.
چقدر خوب بود که پدر مرده بود و نمی دید سوهو با پسر عزیز ترین دوستش چه کرده.

و قلب من بعد از همه ی اینا چطور میتونست اونقدر بی شرم باشه که با شنیدن کلمه ی "هیونگ" گرم بشه ...

چند لحظه ای گذشت و سکوت توجهم رو جلب کرد.
دیگه صدای تق تقی از اتاق کناری شنیده نمیشد.

بعد از صدای شکستن شیشه ای که مطمئن بودم شنیدمش، این سکوت بیشتر نگران کننده بود تا آرامش بخش.
به کارلا قول داده بودیم که تو این موضوع دخالت نکنیم، اما اون پسر... منو یاد بی پناهی و سرگردونی خودم مینداخت. من نمی تونستم بذارم هیچکس زجری که من کشیده بودم رو تجربه کنه.

بلند شدم و به سمت اتاقش رفتم.
پای ستون کنار پنجره از حال رفته بود. تحمل تمام این اتفاقات سخت بود حتی برای من و وقتی به جثه ی کوچک این پسر نگاه می کردم، فهمیدم که ده ها برابر برای اون سخته.
رگ های سیاه زیر پلکاش به خوبی روی پوست رنگ پریده ی صورتش دیده میشد.
من تا حالا یه خون آشام ندیده بودم اما میتونستم حدس بزنم اصلا تو شرایط خوبی نیست.

دستامو انداختم زیر بدنش و روی تختش گذاشتمش.
راه سختی در پیش داشتیم...

در اتاق رو آروم بستم و به اتاق خودمون برگشتم.
تمام روز فکر کردم؛
به لیدو
به خودم
به هوان وونگ
به حرف های کارلا که الان ترسناک تر به نظر میرسیدن و به سرنوشتی که عجیب ما رو بهم گره زده بود و هرچه سعی میکردم نمیفهمیدم قراره ما رو به کجا ببره.

***
"قصر خون"
اقامتگاه اجدادی خاندان یئو، وارثین قدرت ایالت دیا.
حالا دیگه اسم این قصر عحیب به نظر نمی رسید.

هوا گرگ و میش بود.
منظره ی اطراف از پشت شیشه های قرمز تالاری که حالا میدونستم اسمش "تالار خون" بود، زیبا تر به نظر می رسید.

اما فکر نمیکردم حرف هایی که کارلا قرار بود بگه هم به زیبایی رنگ قرمز خون باشه.
بیشتر بوی خون میدادند تا رنگ خون.

با چشم هام زخم لیدو رو بررسی کردم.
شاید این اولین باری بود که از گرگ بودنش خوشحال بودم. اگر نبود، من الان به یک قاتل تبدیل شده بودم؛ قاتل آخرین بازمانده ی خانوادم.

Blood MoonWhere stories live. Discover now