به ميز پشت سرش تكيه زد و به نقطه ي نامعلومي خيره شد!
ديدن اون پسر چيزايي رو درونش دگرگون كرد،
چون اون دقیقا همونی بود که میخواست و سال ها در بين هزاران افرادي كه بازيچه ي افكار و رفتار مريضش بودن، دنبالش بود!با وارد شدن شوگا نگاهی بهش کردو تازه متوجه ی حالت خاص صورت شوگا شد،پس با کمی مکث پرسید:"بیدار شده؟!"
شوگا سری تکان داد و گفت:"اره،دستور دادم آمادش میکنن!"
تهیونگ زیر لب "خوبه " ای گفت و از جاییش بلند شدو به سمت اتاق خودش یا شاید بهتره بگیم اتاق شکنجه اش رفت ؛اتاقی که پربود از خون هزاران نفر.... که به دو دسته تقسیم میشدند :"کسانی که بخاطر دراوردن اجزای بدناشون میمردن یا کسایی که زیر شهوت تهیونگ میمردن!"
درسته اخری یکمی عجیب بود اما همه صداهای چاقو کشیدن بر بدنای اونارو که وی به عنوان بازي موردعلاقه اش انجام ميداد، میشنیدند.
صداي باز شدن در اتاق و صداي پاي فردي كه تلوتلو ميخورد و قدم هايش با باديگارها هم خواني نداشت،باعث شد شوگا و وی به سمتشون برگردن!
با آوردن پسر کیوت که حالا بر اثر میکاپ افرادش به کسی دیگر تبدیل شده بود، وی لبخندی زد!
که یکدفعه پسر شروع به التماس کرد:"لطفا منو نکشین..."
تهیونگ سریع وسط حرفش پرید و گفت:"قرار نیست کسی بمیره!"
با این حرف جونگ کوک تعجب کرد. پس چه کاری میخواستند باهاش انجام بدن؟وی با بالا اوردن سر پسر و چشم تو چشم شدنشون با ارامش حرفش را که کلماتش حکم شلاقی را داشتند که به صورت پسر ميخورد گفت:"قراره یه عروسک کوچولوی خوشگل ازت بسازم...اما چه میشه کرد....دلم نمیاد این عروسک و بدم به کسی ...پس چطوره عروسک من باشی؟"
با اتمام حرفش بلند شدو درحالی که دکمه ی سر آستینشو باز میکرد به افرادش گفت:"برید!"
اما با کمی تعلل انها تهیونگ عصبی شدو با حرفش تمام حاضرای اتاق به غلط کردن افتادن جز شوگا!
"نه...وایسید و تماشا کنید"
هیچ کسی دلش نمیخواست تهیونگ رو موقعه ی شکنجه دادن کسی ببینه حتی گاهی اوقات شوگا هم حالش بد میشد و سریع ان مکان و ترک میکرد!
اما خب همه افراد چه باديگاردها و چه رئيس ها و بزرگان دنياي قاچاق كه با اون دو ادم خطرناك سروكار داشتند،به خوبي ميدونستن دو رفيق به يك اندازه مريض ساديسمي و عاشق شكنجه كردنن!
با نشستنش روی صندلی و روشن کردن سیگارش و قرار دادنش بر لبانش پوزخندی زد، همه به ريكشن شوگا نگاه کردند که چقدر مشتاقانه به صحنه ی روبه رویش زل زده بود و منتظر شروع کار تهیونگ بود
شوگا كه به عنوان تماشاگري مشتاق،منتظر شروع نمايش بود زیر لب زمزمه کرد:"پسر خجالتی و کیوت و بي دفاع....رییس خونخواه و خشن وعصبی....ترکیب جالبیه!"
YOU ARE READING
tormentor/VkookVer/editing
Fanfictionجونگ کوک پسری که دریک شب بارونی،باماشین فردی تصادف میکنه و به کما میره ! چه اتفاقی میوفته اگه اون شخص سردسته ی بزرگترین و خطرناک ترین باند قاچاق بدن انسان باشه؟! پس پا به سرنوشت جدیدی میزاره و بازی سرنوشت جوری رقم میخوره که رییس اصلی این باند اونو ب...