"monster"

4K 482 65
                                    

با قدم های لرزان که سمت خانه ی استادکیم بر میداشت به خودش دلداری میداد :"نترس...اون که لولوخرخره نیس کاری باهات نداره "

بارسیدن جلوی درخانه ی استادکیم تمام تصوراتش که اون خونه ای مانند کارتون ها بود خراب شد!
اون فکر میکرد که قلعه ای تاریک وترسناک است که توسط خفاشانی ترسناک تر محافظت میشود و ابرهای سیاه که آسمان را پره کرده بودو رعدو برقی به خانه میزد...

ولی حالا جلویش یه خونه ی لوکس که شباهتی به قصر داشت ایستاده بود و با تعجب به جلوه ی زیبای در و خانه نگاه میکرد.
براي لحظه اي به افكار قبليش خنديد،از استاد کیم براي خودش زيادي هيوولا ساخته بود!

اما متوجه نشد که کی زنگ را زد.و بعد از چند دقيقه قامت استاد کیم پوکر فیس پشت در نمايان شد و منتظر نگاهش میکرد تا چیزی بگویید یا داخل شود!
یکدفعه به خودش آمدو گفت:"سلام من.."

استاد کیم نزاشت حرفشو ادامه بده و همزمان که وارد خانه اش میشد گفت:

"بیا داخل"

جین معضب داخل رفت و روی مبل شیک و گران قیمیتی نشست و استاد کیم هم مقابلش نشست و نگاهی بهش انداختو بي مقدمه گفت:"چرا ازم میترسی؟"

جین بیخیال‌شانه ای بالا انداخت و جواب داد:"دلیلی نداره که بترسم!"

خودشم نمیدانست چرا همچین حرف احمقانه ای زده بودو حالا عین چی پشیمان بود!

استاد کیم خنده ای کردو گفت:"میتونم از چشماتم بخونم که عین چی ازم میترسی"

هنگام اتمام حرفش از جایشش بلند شدو سمت جین قدمی برداشت که جین ترسیده زیر لب ناله کرد:"استاد کیم"

استاد کیم کمی اخم کردو گفت:"نامجون!...وقتی تنهایم نامجون صدام کن! ....حالا بگو چرا ازم میترسی؟"

جین خواست دلیل منطقيي بیاورد که زنگ‌ مبایلش باعث پاره شدن رشته ی افکارش شد!
زیرلب از استاد وو معذرت خواست و به تلفنش جواب داد:
"بله؟"

"سوکجین شی؟؟"

جین سریع جواب داد:"بله شما؟"

"ببخشید من افسر هان از بخش گانگنام هستم....راجب اون پرونده..."

جین با ياداوري داستان برادرش کمی امید پیدا کردو گفت:"پیداش کردین؟"

مرد مردد گفت:"بستیمش!"

جین مانند یک دیوانه از جایش بلند شدو شروع به بدو بیراه گفتن به مرد پشت تلفن شد:"یعنی چی؟...نتونستین یه پرونده حل کنین عین احمقا گفتین ببندیمش تا از دستش خلاص شیم...لعنتیا من هنوز نمیدومم زندس یا مرده چطور میتونین بگین که که بستینش؟؟"

با اخرین حرفاي عاجزانش گوشي رو باحرص قطع كرد، ناامید روی مبل نشست و حالا نامجون هم کنارش نشست و با انداختن دستش بر روی شانه ی جین گفت:"چیزی شده؟"

tormentor/VkookVer/editingDove le storie prendono vita. Scoprilo ora