با اتمام حرفش جین رو روی کاناپه ی کرم رنگ پرت کرد و خودش روش خیمه زد.
به چشمای ترسیده ی جین نگاه کرد، هنوزم مثل قبلا ازش میترسید؟!سری تکون داد و با باز کردن کراواتش ، روی چشمای جین قرارش داد و با بستنش شروع به باز کردن دکمه های لباس جین کرد.
تردید داشت! ... از لرزش دستش میشد فهمید... لعنتی فرستاد و از لباس جین دست کشید و کنارش نشست.
چنگی به موهاش زدو باعث شد تا جین کنجکاو کروات و از چشماش پایین بکشه.چش شده بود؟ چرا انقدر درگیر بود؟
یکدفعه سمت جین برگشت و گفت:"من دیگه نمیخوام بهت آسیب بزنم... "دست جین مانع شد تا بقیه ی حرفشو بزنه، پسر بهش نزدیک شدو با سر خوردن دستش تا قفسه ی سینه ی نامجون ، همزمان گفت:"اما من این آسیب و دوست دارم و مطمعنم.. کاری نمیکنی تا به ضرر جفتمون تموم بشه! "
نگاهشو به چشمای متعجب نامجون دوخت... حالا چی میدید؟... خواستن؟... شاید...
یکدفعه روش خیمه زدو با غرشی گفت:"خودت خواستی... "دستاشو دو طرف بدنش نگه داشت و با خم کردن سرش شروع به کیس مارک کردن جابه جای بدنش کرد.
با برداشتن یکی از دستاش شروع به باز کردن دکمه های جین کرد.با باز شدن لباس و به نمایش گذاشتن اون بدن سفید بدون هیچ زخم و ردی باعث شد نیشخندی بزنه و بگه:"مثل اینکه قراره بدنت خیلی خوب از زخمایی که بهت میدم پر بشه! "
جین بدون اینکه خودش بخواد لب پایینشو گازی گرفت و گفت:"خیلی وقته که ارزوی این لحظه رو داشتم "
نفس کشیدن براش سخت شد.... حتی بیشتر از همیشه گر گرفته بود و نمیدونست چرا همچین واکنشی نشون داده اما حقیقت و گفته بود!
نامجون نیشخندی زدو با لیسیدن ترقوه ی من جین زمزمه وار گفت:"منم خیلی وقته دلم برای این بدن تنگ شده بود اما.... بیشترش برای صاحبش! "
لعنتی اون خیلی خوب بلد بود چطوری قلب جین رو به بازی بگیره... میتوسنت با این حرفا تحریک بشه؟... اره میشد اون لعنتی خوب داشت باهاش بازی میکرد.
لباشو بی تاب روی لبای جین قرار داد ، شروع به مکیدن اون لبای خواستنی کرد و اونقدری ادامش داد تا مطمعن شد لبای جین حتما کبود میشه!
زبونشو دور نیپلش چرخی داد و زمزمه کرد:"حیف.. اینجا چیزی نیست تا باهاش بتونم تنبیهت کنم! "
جین با صدایی که سعی داشت کنترلش کنه گفت:"مطمعنی ؟! "
یکی از ابروهای نامجون بالا پرید و با نگاه کردن اطراف، چشمش به لیوانش که توش یخ بود افتاد .بازم از هیچی بهتر بود.
با برداشتن یه تیکه یخ ، توی دهنش قرارش داد و شروع به نقاشی کردن روی تن جین کرد.جین که تقلا میکرد تا دستشو پایین بیاره اما نامجون قوی تر بود و نمیزاشت.
با رسیدن یخ به شلوار جین، سریع دست بکار شدو شلوار ولباس زیر جین رو از پاش دراورد.
با دیدن عضو تحریک شده ی جین نیشخندی زدو یخ توی گوشه ایی از دهنش نگه داشت .
ESTÁS LEYENDO
tormentor/VkookVer/editing
Fanficجونگ کوک پسری که دریک شب بارونی،باماشین فردی تصادف میکنه و به کما میره ! چه اتفاقی میوفته اگه اون شخص سردسته ی بزرگترین و خطرناک ترین باند قاچاق بدن انسان باشه؟! پس پا به سرنوشت جدیدی میزاره و بازی سرنوشت جوری رقم میخوره که رییس اصلی این باند اونو ب...