"deck"

1.2K 146 16
                                    

پاشو روی ترمز گذاشت و به اسکله ی کنارش نگاه کرد.
میتونست بوی مرگ رو از تمام کشتی های اونجا حس کنه... هر کدومشون یه داستانی داشتند، فقط کافی بود اشتباهی وارد یه کشتی دیگه ایی میشد.

مطمعن بود بیرون اومدنش... مساوی با مرگش بود!
از ماشینش پیاده شد و شروع به راه رفتن کرد.... کدوم میتونست باشه؟

با یه چشم انداز کلی فهمید که طرف راستش بیست کشتی و طرف چپش شیش تا کشتی وجود داره، با این حساب کشتی مورد نظرش باید طرف راست میبود.

کشتی های سمت چپ، برای باربری و این چیزا بودن و کشتی های سمت راست حداقل یه سال یکبار از جاشون یه تکونی میخورند که فرسوده نشن و بهشون شکی نشه!

پس با این تفکر نصف این کشتی ها کارشون خلاف بود!
با زبونش لبشو تر کرد و از این عصبی بود که انتخاب بین کشتی ها سخت بود.

یکدفعه کسی دستشو روی شونه اش گذاشت.
سریع برگشت و با دیدن کسی که روبه روش ایستاده بود متعجب لب زد:"شوکای! "
شوکای لبخندی زد و گفت:"اوه کیم نامجون اینجا چیکار میکنی؟ "

نامجون که از دیدنش دوست قدیمیش خوشحال بود گفت:"بخاطر برادرم مجبور شدم بیام کره... بالاخره همه میشناختنم توی چین! "

شوکای سرشو تکون داد و گفت؛ "اره پسر اون چیزی که ساختی ترکوند توی  چین "
نامجون با یاداوری اینکه چرا اینجاست گفت:"تو اینجا چیکار میکنی؟... جزوی از... "

شوکای انگشت اشارشو گذاشت روی لباش و هیسی گفت.
کنار کشیدش و گفت:"اره من بازم کار میکنم... ولی مثل تو بخاطر برادرم ول کردم تا اینکه.... برادرم کشته شد! "
نامجون متعجب گفت؛ "کشته شد؟... چطور؟ "

شوکای سرشو تکون داد و گفت:"قضیه اش مفصله بیا بریم بهت میگم "
دنبال شوکای راه افتاد و با دیدن یکی از کشتی ها که شوکای واردش میشه گفت؛ "برات بد نشه؟! "

"تهش میمیرم... برام مهم نیست "

نامجون خنده ایی کرد و گفت:"اما من میخوام زنده بمونم "
شوکای برگشت و با زدن به شونه ی نامجون گفت:"نترس تو میتونی در بری... سگ جون تراز این حرفایی"

بالاخره وارد کشتی شدن و شوکای سمت اتاقی بردتش.
واردش شدن و نامجون روی تخت وسط اتاق نشست.
توی دست شوکای یه کیسه بود و همونطور که داشت مخلفات توی کیسه رو در میورد گفت؛ "خب داشتی میگفتی چرا حالا داشتی بین این کشتی ها میگشتی؟ "

نامجون مشکوک به شوکای نگاه کرد... باید اینجا مشغول کار میشد؟

"دنبال کارم... میدونی قرار بود کنارش بزارم ولی ادم حسابی بودن بهم نمیاد! "

شوکای نیشخندی زدو با برگشتن سمت نامجون گفت:"نمیدونی اینجا چه متایی درست میکنن... اصل جنس.. بنظرم توام که سر در میاری از این چیزا برات خوب باشه! "

tormentor/VkookVer/editingTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang