🩸پدر خون آشام من🩸
ژانر: رمنس، فانتزی،کمی اسمات😌🔞
کاپل: ویکوک
خلاصه: کیم وی پسر ۲۰ ساله ی خون آشام که برای از بین بردن غریزه وحشی خود مجبور به کاری میشود ک...
نویسنده: @Mahtina9
وضعیت: پایان یافته
خوشحال میشم بخونین با اینکه تجربه های اولمه ولی خ...
قلبم تند تند میزد، انگار داشت از جاش در میومد... چقدر بهم نزدیک بود یعنی این چه کاری بود کرد هنوز تو شوکم، همه ی این نزدیکیا و تماسا و باعث شده بود تحریک بشم... بعد از اینکه چند بار صورتمو با آب یخ شستم تغریبا یکم به خودم اومدم رفتم و سوار ماشین شدم: آبُجی ... خخخ... خوبی؟؟ نفسم درست بالا نمیومد:) وی زیر چشمی نگاه کرد: خوبم دوتا دستامو و گذاشتم روی پایین تنم تا عضو تحریک شدم دیده نشه باورم نمیشد انقد راحت در مقابل پدر جدیدم تحریک شده بودم، همینطور که تو خودم بودم رسیدیم خونه.
༺༻༺༻༺༻༺༻༺༻༺༻
بعد از اینکه به خونه رسیدیم هردو لباسای راحتی و خوابمون رو پوشیدیم تا بقیه روز رو راحت بگذرونیم که یکدفعه صدای زنگ در اومد وی رفت و باز کرد که یه پسر با قد خیلی بلند و چهار شونه و با کت شلوار وارد شد: سلام وی چطوری؟ وی با لحنی خشک: سلام خوبم، بیا تو...:/ پسر رو به من ایستاد: سلام من کای هستم، جانگ کای. تعظیم کردم: سلام من جانگ کوک هستم. وی: کیم جانگ کوکِ پسر من:/ کای: اره شنیده بودم یکیو به سرپرستی قبول کردی اما حدس نمیزدم آنقدر جذاب باشه. وی اخم کرد و اومد سمت من در گوشم یه چیزی گفت: برو شلوارکتو عوض کن یه شلوار بلند بپوش و سعی کن یه تیشرت پیدا کنی که یقش انقدر باز نباشه تا گردنت دیده نشه. گفتم: اما چرا؟ نزدیک تر شد میتونستم نفسای سردشو و پشت گردنم احساس کنم: مگه نمی بینی چقدر هیزه نمیتونم تحمل کنم نگاهت کنه زود برو عوض کن...:/ سر در نیاوردم ولی یه حسی ته دلم باعث میشد خوشم بیاد غیرتی شدن آبُجی رو ببینم. خلاصه رفتم لباسم رو عوض کردم و بعد رفتم تو پذیرایی میخواستم روی صندلی کنار مهمون بشینم که کیم وی صدام کرد: کوکی بیا اینجا. دستشو حلقه کرد دوره گردنم تا احساس مالکیت داشته باشه. کای: خب جانگ کوک الان پارتنر داری یا نه؟ کیم وی: نه نداره و نخواهد داشت تا وقتی که من تشخیص بدم. نمیتونستم جلوی لبخندم رو بگیرم نمیدونستم چرا اما هرچی بیشتر حسودی میکرد و غیرتی میشد بیشتر خوشم میومد. از لا به لای حرفاشون متوجه شدم که کای صاحب یه شرکت بزرگ خودرو سازی هست و وی برای شراکت باهاش رفت و امد داره اما اصلا ازش خوشش نمیاد، در هر صورت از نظر تیپ و قیافه خیلی جذاب بود و معلوم بود سنش از وی بیشتره.
⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣⏣
کای رو به وی گفت: حالا که تا اینجا اومدم نمیخوای من و به استخر خونت دعوت کنی تا یکم راجب کار حرف بزنیم. وی با لحنی ناراضی گفت: حتما... بعد از عوض کردن لباسا به استخر بزرگ خونه رفتیم وی و کای تیشرتاشون رو دراوردن و میتونم بگم هردوشون واقعا خوش فرم بودن منم تیشرتمو در اوردم و رفتم تو آب. تو تموم این مدت که داشتن راجب اون بحث مزخرف کاری حرف میزدن وی نزدیک من بود بعد از اینکه بحثشون تغریبا تموم شد کای خودشو به من نزدیک کرد دستشو گذاشت رو پهلوم، یکم اون قسمت پهلوم و مالید، چنگ کشید و فشار داد از درد اهی بلند کشیدم که باعث شد وی متوجه قضیه بشه بهم گفت که از استخر بیرون برم... خودشم بیرون اومد، حوله رو برداشت و دورم پیچید رو به کای با لحنی تیکه دار و عصبی گفت: مثل اینکه حرفامون راجب کار تموم شده حالا باید برم به کمر پسرم برسم که خورده به میله ی فاکی و بی مصرف کنار استخر...:/ از رگای بیرون زده ی سرش معلوم بود خیلی عصبیه.
᯽᯽᯽᯽᯽᯽᯽᯽᯽᯽᯽᯽᯽᯽
همینطور حوله پیچ منو به سمت اتاق خودش برد: آبُجی برای چی داریم میریم اتاق تو؟ بهم گفت: هیششش بزار ببینم چیکار میتونم برات بکنم. منو نشوند روی تختش و گفت: یه پماد برای درد پیدا کردم بعد اومد سمتم حوله و از دورم برداشت: برگرد تا برات بمالمش... برگشتم و پماد و زد روی همون قسمت که جای انگشتای بزرگ کای روش مونده بود و آروم مالید خیلی درد داشتم نمیتونستم جلوی اه کشیدنمو بگیرم که گفت: کوکی نمیزارم دیگه نزدیکت بشه. داشت میرفت که بغلش کردم تو بغلش نفس نفس میزدم و از درد اشک میریختم، هیچی نگفتم فقط بغلش کردم...
Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.
اینم آقای کای سسکی اما وحشی😂💦😌
🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸
ینی جررر خوردم واسه کوکی که از حسودیع آبُجیش خوشش میاد🥺🌊🐋 نظرتون راجب این پارت و کامنت کنین🐋💙 وُت هم فراموش نشه:) دوصتون دارم بوص