سوپ

2.2K 344 32
                                    

کیم وی:

همونجوری دراز کشیده بودیم، سرمو رو سینه کوک گذاشتم بودم و اونم دستش رو تو موهام کرده بود ونوازش میکرد، برای اولین بار تو زندگیم احساس تنهایی نمیکردم و خلع درونم یجورایی پر شده بود... دلم میخواست همیشه کنارم نگهش دارم:)))
همینجوری که موهامو نوازش میکرد گفت: آبُجی؟! کمرم خیلی درد میکنه:)
من: میدونی هنوز چقد خوشم میاد میگی آبُجی:)؟ اوک پس برگرد...
از رو قفسه سینش بلند شدم و کمک کردم برگرده بعد یکم روغن مخصوص پیدا کردم و رو کمرش ریختم، شروع کردم کمرشو بمالم تا یکم از دردش کم کنم: ببخشید نباید دفعه اول انقد بهت فشار میاوردم.
کوکی: خودتو نارحت نکن خیلی خوب بودTT
ادامه داد: آبُجی؟! اون تتویی که زیر استخون پهلوته واسه چیه همونی که نوشته:
*the shadow like me* (سایه مثل من)
خب همینطور که از معنیش معلوم بود اون تتو واسه این بود که بتونم با شرایط خاصم به عنوان یه خون اشام تو اینه و عکس و... دیده بشم اما نمیتونستم اینو به کوکی بگم پس جواب دادم: هیچی فقط به نظرم جالب اومد همین:/









᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾










یکم کمرشو ماساژ دادم و بهش گفتم: هی بِیب پاشو میخوام ببرمت یه جای خاص.
کوک: وی بعدا لطفا، نمیتونم بلند شم.
رفتم و یه باکسر براش اوردم، زانو زدم جلوش و پاهاش رو گرفتم، باکسرو تنش کردم، بعد دستش رو گرفتم گذاشتم روی شونم وکمکش کردم بلند شه، بردمش به اتاق مخصوص گیم و بازی: اینجارو تاحالا به کسی نشون ندادم اینجا مخوصوص من بوده...
کوک: واووو اینجااا خیلییی خفنه، اون کنسول ایکس باکسِ؟! تو گِیمری کیم وی؟
من: اره یه جورایی:) حالا بشین اینجا حسابی بازی کن تا من برم یه سرو سامونی به خونه بدم و زود برگردم.
کوک با ذوق نشت پشت صندلی، دسته ایکس باکس رو برداشت و شروع کرد به بازی کرد.
پس از فرصت استفاده کردم، رفتم تو اشپزخونه و به کمک یوتویوب دستور درست کردن یه سوپ خوشمزه و مقوی رو پیدا کردم که باعث بشه پسرم یکم انرژی بگیره و درد کمرش کمتر اذیتش کنه:)










۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞










*نیم ساعت بعد*

سوپ آماده شد، رفتم پیش کوک رو صندلی کنارش نشستم : بازی بسه، روتو به من کن.
کوکی برگشت طرفم: جان؟!
من: برات سوپ درست کردم دهنتو باز کن.
کوک دهنشو باز کرد و منم کمکش کردم سوپ بخوره: اووو آبُجی تو بهترین پدر دنیایی😂
این واقعا خوشمزه:)
دوباره قاشق رو کردم تو دهنش: هی پسر موقع غذا خوردن حرف نزن میپره تو گلوت...
قاشق آخر سوپ و که بهش دادم انگشتم و بردم گوشه لبش تا تمیزش کنم، دستش رو گذاشت روی انگشتمو بوصیدش...
بعد دستمو کشید وگذاشت رو قلبش: حسش میکنی؟! چجوری میزنه؟! این بخاطره توعه، هروقت پیشتم اینجوری میتپه.
رفتم جلو تر پیشونیش رو بوصیدم و سرش و روی قفسه سینم گذاشتم، انگار وقتی پیشم بود کلا همه چیزو فراموش میکردم حتی اون غریزه لعنتی تا حدی کمتر شده بود و تاثیرات مثبتی که کوک روم گذاشته بود ر‌و واضح حس میکردمTT
تو همین حالت بودیم که گوشیم زنگ خورد، چکش کردم بابام بود: آلو آبُجی؟!
بابام: پسرم امشب برای ملاقاتم با پسری که به سر پرستی گرفتی به خونه من بیا، میخوام با هم‌ آشنا بشیم...
من: اما آبُجی اون کمر...
کوک حرفمو قطع کرد و بهم اشاره کرد که اوکیِ و میتونیم به خونه پدرم بریم پس هماهنگ کردم دور و ور ساعت هفت اونجا باشیم.








༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒








ساعت شیش و نیم بود که هردومون حاضر شدیم راستش جانگ کوک با ساده ترین لباسام کیوت و در عین حال جذاب بود مثل امشب که با یه جین روشن و بلوز آستین بلند سیاه میدرخشید.
کاپشنم رو برداشتم و یه راننده خبر کردم تا ما رو به خونه پدرم برسونه، بخاطر دیشب زیاد نیرو رانندگی رو نداشتم، تو راه کوکی گوشیشو دراورد و یه سلفی گرفت خیلی خوب شده بود پس گذاشتش روی بکگراند صفحش👇🏻

کاپشنم رو برداشتم و یه راننده خبر کردم تا ما رو به خونه پدرم برسونه، بخاطر دیشب زیاد نیرو رانندگی رو نداشتم، تو راه کوکی گوشیشو دراورد و یه سلفی گرفت خیلی خوب شده بود پس گذاشتش روی بکگراند صفحش👇🏻

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یه عکس پدر پسری که با هیچ چیز عوضش نمیکردم تا برسیم به مقصد داشتم نگاهش میکردم و حقیقتا سیر نمیشدم:)












🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸
کیوت نیست؟!
زیبا نیست؟!
چرا رابطشون همه جورع قشنگع؟!:)🥺😌
میرم خودمو از پنجره طبقه اول بندازم پایین، همتون و دوص داشتم...
برام کامنت بزارین و وُت بدین که اگه زنده موندم ببینم ث انرژی بگیرم اخه من کسیو ندارم برام سوپ بپزه😑😂

🩸My vampire father🩸                                                          Where stories live. Discover now