🩸پدر خون آشام من🩸
ژانر: رمنس، فانتزی،کمی اسمات😌🔞
کاپل: ویکوک
خلاصه: کیم وی پسر ۲۰ ساله ی خون آشام که برای از بین بردن غریزه وحشی خود مجبور به کاری میشود ک...
نویسنده: @Mahtina9
وضعیت: پایان یافته
خوشحال میشم بخونین با اینکه تجربه های اولمه ولی خ...
همونجوری دراز کشیده بودیم، سرمو رو سینه کوک گذاشتم بودم و اونم دستش رو تو موهام کرده بود ونوازش میکرد، برای اولین بار تو زندگیم احساس تنهایی نمیکردم و خلع درونم یجورایی پر شده بود... دلم میخواست همیشه کنارم نگهش دارم:))) همینجوری که موهامو نوازش میکرد گفت: آبُجی؟! کمرم خیلی درد میکنه:) من: میدونی هنوز چقد خوشم میاد میگی آبُجی:)؟ اوک پس برگرد... از رو قفسه سینش بلند شدم و کمک کردم برگرده بعد یکم روغن مخصوص پیدا کردم و رو کمرش ریختم، شروع کردم کمرشو بمالم تا یکم از دردش کم کنم: ببخشید نباید دفعه اول انقد بهت فشار میاوردم. کوکی: خودتو نارحت نکن خیلی خوب بودTT ادامه داد: آبُجی؟! اون تتویی که زیر استخون پهلوته واسه چیه همونی که نوشته: *the shadow like me* (سایه مثل من) خب همینطور که از معنیش معلوم بود اون تتو واسه این بود که بتونم با شرایط خاصم به عنوان یه خون اشام تو اینه و عکس و... دیده بشم اما نمیتونستم اینو به کوکی بگم پس جواب دادم: هیچی فقط به نظرم جالب اومد همین:/
᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾᯾
یکم کمرشو ماساژ دادم و بهش گفتم: هی بِیب پاشو میخوام ببرمت یه جای خاص. کوک: وی بعدا لطفا، نمیتونم بلند شم. رفتم و یه باکسر براش اوردم، زانو زدم جلوش و پاهاش رو گرفتم، باکسرو تنش کردم، بعد دستش رو گرفتم گذاشتم روی شونم وکمکش کردم بلند شه، بردمش به اتاق مخصوص گیم و بازی: اینجارو تاحالا به کسی نشون ندادم اینجا مخوصوص من بوده... کوک: واووو اینجااا خیلییی خفنه، اون کنسول ایکس باکسِ؟! تو گِیمری کیم وی؟ من: اره یه جورایی:) حالا بشین اینجا حسابی بازی کن تا من برم یه سرو سامونی به خونه بدم و زود برگردم. کوک با ذوق نشت پشت صندلی، دسته ایکس باکس رو برداشت و شروع کرد به بازی کرد. پس از فرصت استفاده کردم، رفتم تو اشپزخونه و به کمک یوتویوب دستور درست کردن یه سوپ خوشمزه و مقوی رو پیدا کردم که باعث بشه پسرم یکم انرژی بگیره و درد کمرش کمتر اذیتش کنه:)
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
*نیم ساعت بعد*
سوپ آماده شد، رفتم پیش کوک رو صندلی کنارش نشستم : بازی بسه، روتو به من کن. کوکی برگشت طرفم: جان؟! من: برات سوپ درست کردم دهنتو باز کن. کوک دهنشو باز کرد و منم کمکش کردم سوپ بخوره: اووو آبُجی تو بهترین پدر دنیایی😂 این واقعا خوشمزه:) دوباره قاشق رو کردم تو دهنش: هی پسر موقع غذا خوردن حرف نزن میپره تو گلوت... قاشق آخر سوپ و که بهش دادم انگشتم و بردم گوشه لبش تا تمیزش کنم، دستش رو گذاشت روی انگشتمو بوصیدش... بعد دستمو کشید وگذاشت رو قلبش: حسش میکنی؟! چجوری میزنه؟! این بخاطره توعه، هروقت پیشتم اینجوری میتپه. رفتم جلو تر پیشونیش رو بوصیدم و سرش و روی قفسه سینم گذاشتم، انگار وقتی پیشم بود کلا همه چیزو فراموش میکردم حتی اون غریزه لعنتی تا حدی کمتر شده بود و تاثیرات مثبتی که کوک روم گذاشته بود رو واضح حس میکردمTT تو همین حالت بودیم که گوشیم زنگ خورد، چکش کردم بابام بود: آلو آبُجی؟! بابام: پسرم امشب برای ملاقاتم با پسری که به سر پرستی گرفتی به خونه من بیا، میخوام با هم آشنا بشیم... من: اما آبُجی اون کمر... کوک حرفمو قطع کرد و بهم اشاره کرد که اوکیِ و میتونیم به خونه پدرم بریم پس هماهنگ کردم دور و ور ساعت هفت اونجا باشیم.
༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒༒
ساعت شیش و نیم بود که هردومون حاضر شدیم راستش جانگ کوک با ساده ترین لباسام کیوت و در عین حال جذاب بود مثل امشب که با یه جین روشن و بلوز آستین بلند سیاه میدرخشید. کاپشنم رو برداشتم و یه راننده خبر کردم تا ما رو به خونه پدرم برسونه، بخاطر دیشب زیاد نیرو رانندگی رو نداشتم، تو راه کوکی گوشیشو دراورد و یه سلفی گرفت خیلی خوب شده بود پس گذاشتش روی بکگراند صفحش👇🏻
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
یه عکس پدر پسری که با هیچ چیز عوضش نمیکردم تا برسیم به مقصد داشتم نگاهش میکردم و حقیقتا سیر نمیشدم:)
🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸 کیوت نیست؟! زیبا نیست؟! چرا رابطشون همه جورع قشنگع؟!:)🥺😌 میرم خودمو از پنجره طبقه اول بندازم پایین، همتون و دوص داشتم... برام کامنت بزارین و وُت بدین که اگه زنده موندم ببینم ث انرژی بگیرم اخه من کسیو ندارم برام سوپ بپزه😑😂