کیم وی:
صبح زود برای خوردن صبحانه به پذیرایی رفتیم، موقع خوردن غذا هردو تغریبا ساکت بودیم و چیزی نگفتیم، وقتی غذا شروع شد جانگ کوک شروع به جمع کردن ظرفا و بردنشون به اشپزخونه کرد منم رفتم سراغ گوشیم و به یکی از گروه هایی که نمیدونم کی و چجوری اددم کرده بودن سر زدم، تو گروه پر از ویدیو بود، رفتم هدفنم رو اوردمو با بلوتوث به گوشی وصل کردم بعد یکی از اون ویدیو هارو پلی کردم، چیزی که دیدم واقعا شکم کرد تمام اون ویدیوع لعنتی رابطه دوتا پسر اروپایی بود و ویدیو پر بود از اه و ناله.
بعد از تموم شدن ویدیوی کوفتی متوجه شدم که تحریک شدم و نمیتونم خودمو کنترل کنم پس رفتم پیش کوک که توی اشپزخونه مشغول شستن ظرفا بود.🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
جانگ کوک:
مشغول شستن ظرفای صبحانه بودم که وی اومد تو آشپز خونه برگشتم سمتش: کاری داری؟
دستش و گذاشته بود رو گردنش و سرشو انداخته بود پایین انگار میخواست یه چیزی بگه: امم خب...!؟
درست نفهمیده بودم منظورش چیه تا وقتی به پایین تنش نگاه کردم، عضوتحریک و بلند شدش کم کم داشت شلوارشو پاره میکرد: آبُجی چیشد که انقد...؟!
خودش فهمید منظورم چیه: داشتم تو گوشی میچرخیدم که خود به خود یه گی پورن کوفتی دیدم...
معلوم بود نمیتونه خودشو نگه داره اما از طرفی میخواستم حرصش بدم و از طرفی خجالت میکشیدم پس برگشتم به ظرف شستنم ادامه دادم که از پشت چسبید بهم اما بازم چیزی نگفتم و به کارم ادامه دادم، دستای سردشو از زیر تیشرتم برد تو و رفت سراغ نیپلم، برای اینکه واکنش نشون ندم لبمو محکم گاز میگرفتم...
یکی از دستاشو از زیر تیشرتم بیرون کشید، روی باسنم برد و فشار داد بعد لبای بزرگشو چسبوند رو گردنم، زمزمه کرد: اگه این کارام باعث نمیشه با پای خودت بیای به زور میبرمت:)
برگشتم سمتش: الان نمیشه دارم ظرفارو میشورم...
دستکشای ظرفشویی رو از دستام در اورد که گفتم: آبُجی نکن!
بعد خم شد و من رو انداخت رو دوشش و به پذیرایی برد، روی کاناپه انداخت و شروع کرد به در اوردن لباسام: هی کیم وی نکن!
به حرفام توجه نمیکرد و کار خودشو میکرد: جانگ کوک پسر خوبی باش بزار بابا راحت باشه:)
بعد از در آوردن لباسام خم شد روم و منو بوصید، شدت بوصش تا حدی زیاد بود که تو قسمت پایین لبم کاملا درد و احساس میکردم اون قسمت از لبم رو اونقدر بوصید و مکید تا بلاخره کبود شد.
همینطور که دو تا پاهاش دو طرف من بود از روم بلند شد، به پایین تنم نگاه کرد و پوزخند زد، سرخ شدم: هی فاکر انقد نگاهش نکن...
لب پایینشو گاز گرفت و گفت: بِیب هنوز کامل بلند نشده میخوام برات ساک بزنم:/
سرشو برد سمت عضومو و کامل بردش تو دهنش، یجوری ساک میزد که انگار واسه اینکار ساخته شده بود دیگه نمیتونستم جلوی اه کشیدنمو بگیرم: اههههه لعنتی تو... اه خیلی هههه خوبی...
اون لعنتی و از دهنش کشید بیرون، دور دهنشو لیس زد و ابروهاشو بالا انداخت: من عالیم بِیب، عالیم:)
همینطور که نفس نفس میزد گفت: من دراز میکشم تو بشین روم، اگه من رو باشم نمیتونم کنترلش کنم.
آروم بغلم کرد و جامون رو عوض کردیم، سعی کردم خودمو تنظیم کنم و آروم بالا پایین بشم که هم خودم داغون نشم و در عین حال آبُجی فاکرمو ارضا کنم...
دیدن موهای عرق کرده رو صورتشو و لبایی که از لذت گاز میگرفت و چشمای مرموزی که بسته بود و رو هم فشار میداد هات ترین، جذاب ترین و کوفتی ترین صحنه ای بود که میدیم...
یکم که گذشت خسته شدم: وی بیا پوزیشن و عوض کنیم...
بلند شد و اومد پشتم، منو به دسته ی مبل تکیه داد، دو تا دستاشو دور گردنم حلقه کرد بعد به کارش ادامه داد که یه مدت کوتاه بعد به نوبت ارضا شدیم...ᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙᚙ
هردومون بی حال روی همون کاناپه دراز کشیده بودیم که دستشو گذاشت رو موهامو و گفت: هی پسر کوچولوی من ببخشید اگه اذیت شدی واقعا نمیتونستم کنترلش کنم...:)
لبخند خرگوشی زدم: عب نداره حالا واسه جبرانش منو میبری شهر بازی؟
زیر چونمو آروم بوسید: میبرمت هرجا که تو بخوای:))جونگ کوکیییی بغل آبُجی فاکرش😂😭😍
و جمله *هی پسر کوچولوی من ببخشید اگه اذیت شدی*
نویسنده رو به بهشت تبعید کرد🥺😍🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸
یع مدت نبودم دلم برای تک تکتون یه ذره شده بود...
باهام تو کامنت حرف بزنین تا دلتنگیم بر طرف شع لاولیام😍🥺
مشکلاتم خداروشکر کمتر شده و ایشالا به زودی حل میشن منتظر فیکشن بعدی و سوپرایزم باشین...
اگه این پارت و دوص داشتین وُت هم بدین بوص❤️🩸:)
YOU ARE READING
🩸My vampire father🩸
Fanfiction🩸پدر خون آشام من🩸 ژانر: رمنس، فانتزی،کمی اسمات😌🔞 کاپل: ویکوک خلاصه: کیم وی پسر ۲۰ ساله ی خون آشام که برای از بین بردن غریزه وحشی خود مجبور به کاری میشود ک... نویسنده: @Mahtina9 وضعیت: پایان یافته خوشحال میشم بخونین با اینکه تجربه های اولمه ولی خ...