کیم وی:
تو حال و هوای خودم بودم که متوجه لرزش بدن جانگ کوک تو بغلم شدم، هوا سرد بود بارون میومد پس تصمیم گرفتم به سمت ماشین برم وقتی رسید رفت عقب و رو صندلی های پشت ماشین دراز کشید تا خونه حدود چهل تا پنجاه دقیقه راه بود، تو راه گاهی برمیگشتم تا چکش کنم هوشیاری کامل نداشت و خوابش برده بود از اونجایی که کم خونی داره بدنش ضعیفه و کوچیک ترین چیزا روش تاثیر میزاره...
⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼⳼
بلاخره به خونه رسیدیم سعی کردم آروم بیدارش کنم و کمک کنم به داخل بریم، بردمش توی اتاق خودم و روی تخت نشوندمش بعد لباسای هردومون رو دراوردم و به حموم بردمش، سعی کردم آب رو تاجایی که بدنش رو نسوزونه و دمای بدنشو بالاتر نبره گرم کنم...
یکم که گذشت واب تغریبا پر شده بود گفتم: کوک برو تو وان.
به اینکه آب گرم بود میلرزید و میگفت: آبُجی خیلی سردمهههه... سرررردمه.
دندوناش بهم میخورد...
رفتم و لبه ی وان نشستم، یکم شامپو ریختم روی سرش و شروع کردم به شستن موهاش...
بعد آب کشیدم و موهای خیسشو از جلوی صورتش کنار زدم: خب پسرم الان باید یکم باهام همکاری کنی میخوام صورتو بندتو با شامپو بدن بشورم.
سرشو به نشونه تائید تکون داد.
بهش گفتم: چشماتو ببند.
بعد صورتشو آروم شستم، مثل یه بچه سرخ شده بود، رفتم سمت دستاشو و همینطور قفسه سینه، شکم و پاهاش رو شستم: من میرم بیرون تا راحت حوله بپیچی دورت و بیای...ↂↂↂↂↂↂↂↂↂↂↂↂↂↂↂↂ
با اینکه دیشب با هم رابطه داشتیم میتونستم احساس کنم که خجالت میکشه، وقتی اومد بیرون پیژامشو تنش کردم: کوک لطفا بیشین تا موهاتو خشک کنم...
نشست جلوی پاهام منم موهاشو خشک کردم که آروم گفت: آبُجی تو بهترین پدر وبهترین آدم به هر عنوانی تو زندگیمی...
پرسیدم: چرا؟
لبخند زد: والدینِ نداشتم شدی و برام پدری میکنی، خلع عشق و عاطفه ی زندگیمم جبران کردی، مگه من بیشتر از تو چی میتونم بخوام؟:)
لبخند زدم و ازش خواستم روی تخت دراز بکشه اونم همین کارو کرد و بعد گفت: هی وی خیلی سردمه میشه رو خودم پتو بندازم؟
رفتم جلو تر و دستمو گذاشتم رو پیشونیش تا ببینم تب داره یا نه: کوکی میدونم سردته اما تب داری بهتره که پتو نداری تا دمای بدنت بیاد پایین.
سر تکون داد: چشم:)
رفتم و یه ظرف آب ولرم و یه پارچه تمیز اوردم، پارچه و خیس کردم و رو پیشونیش گذاشتم...
آروم زمزمه کرد: میشه راجب شرایطت برام توضیح بدی...؟!
توضیح دادم: خب من معمولا شبا نمیخوابم، پوستم حساسه و آفتاب اذیت میکنه این گردنبد هم برای اینه که بتونم زیر نور مستقیم آفتاب بیرون برم.
پرسید: پس اون تتو چی؟
ادامه دادم: همینطور که از معنی تتو معلومه برای اینه که تو عکس، آینه و... دیده بشم:)
کوک با لحنی متعجب پرسید: یعنی رنگ چشمای عجیبت و اون کارات توی اشپزخونه و پاساژ هم برای همین بود؟!
من: اره
دستمال پارچه ای رو از روی پیشونیش برداشتم و دوباره توی آب فرو بردم و روی پیشونیش گذاشتم: وی چجوری باید یه انسان رو به خون آشام تبدیل کنی؟
سعی کردم با لحنی آروم توضیح بدم: کوک وارد دنیایی شدی که آدم بودم توش خطرناکه!
اگه بخوایم یه آدم رو به خوناشام تبدیل کنیم باید یه قسمت مشخص از گردنش رو گاز بگیریم و بلافاصله یکم از خون ادمیزاد بخوره، اگه اون آدم تا موقع تبدیل شدن به خون آشام دووم نیاره و بمیره هیچ راهی برای برگشتش نیس اما اگه بتونه تا اون موقع زنده بمونه ابدی و جاودانی میشه.
ادامه دادم: خوناشام های که تبدیل میشن تو یه بخشی از زمان از خوناشام های معمولی وحشی تر و تشنه ترن.
روش و به من کرد و با صورت مظلوم متعجبش پرسید: تو تبدیل شدی یا خوناشام به دنیا اومدی.
خندیدم و جواب دادم: از اونجایی که پدرم خوناشام بود من خوناشام به دنیا اومدم.
دوباره دستمال رو برداشتم و تبش رو چک کردم: خب خوبه تبت پایین اومده:)
خرگوشی خندید: یعنی میتونم رو خودم پتو بندازم.
موهای سیاه روی صورتمو و کنار زدم: نه کوچولو هنوز یکم تب داری.
بعد رفتم تا لباس خوابمو بپوشم و برم دراز بکشم که دوباره خندید: آبُجی چیزی نپوش!
من: چرا؟
کوک: میخوام امشب تو بغل تو بخوابم:)
رفتم آروم کنارش دراز کشیدم، سرشو روی دستم گذاشت وتو قفسه سینم فرو رفته بود...
اونشب تا صبح بیدار بودیم و حرف زدیم...یه فن ارت از آقای وی پیدا کردم یکم تغیرش دادم تهش شد این:)😩😍
خودم ک دوصش دارم شما چی؟
لاولیا لطفا و ترجیحا متنی که آخر مینویسم رو کامل بخونید:)👇🏻👇🏻👇🏻🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸
خب اینم از پارت جدید...
اگه دوصت داشتین وُت بدین و کامنت بزارین...
میخوام بگم که این پارت و پارت قبلی رو یه مقدار دیر اپلود کردم چون یکم مشغله فکری دارم و در عین حال دارم روی یه فیکشن جدید کار میکنم که خیلی خاص و متفاوتع و براش هیجان زده هستم...
فیکشن جدیدی که دارم راجبش صحبت میکنم و رو خیلی خیلی دوص و دارم با اینکه هنوز ننوشتمش کلی پروانه تو دلم دارم که دارن پرواز میکنن😊
امیدوارم که بخونیدش و حمایت کنین...
و در اهر اگه حرفی سخنی سوالی درد و دلی داشتی من کاماارو جواب میدم بوص به کله کوچولوی همه ی شما💙🐋🤞🏻
ESTÁS LEYENDO
🩸My vampire father🩸
Fanfic🩸پدر خون آشام من🩸 ژانر: رمنس، فانتزی،کمی اسمات😌🔞 کاپل: ویکوک خلاصه: کیم وی پسر ۲۰ ساله ی خون آشام که برای از بین بردن غریزه وحشی خود مجبور به کاری میشود ک... نویسنده: @Mahtina9 وضعیت: پایان یافته خوشحال میشم بخونین با اینکه تجربه های اولمه ولی خ...