4

753 134 19
                                    

جونگ کوک با وحشت به پسر رو به روش که اگه چندثانیه دیرتر ترمز کرده بود بهش می خورد نگاه کرد نفس عمیقی کشید تا کمی به خودش مسلط شه ولی نشد پس عصبی به فرمون کوبید و از ماشین پیاده شد

سمت پسر رفت که با چهره ی پریشون و ترسیده بی حرکت جلو ماشین ایستاده بود
جونگ کوک ازش پرسید:هی تو چیزیت نشده؟

پسر با چشم های اشکی سرش رو به علامت منفی تکون داد

_خوبه اسمت چیه؟

پسر که میلرزید با بغض جواب داد:اسمم ...پارک جیمینه ...چرا؟

جونگ کوک سمتش رفت و بعد عصبی تو صورتش داد زد: یااا پارک جیمینه عوضی اگر می خوای بمیری جوری بمیر که بقیه رو تو دردسر نندازی فهمیدی؟

جیمین چندثانیه با نگاه ترسیده بهش خیره شد و بعد بغضش که به زور جلوش رو گرفته بود شکست و اشک هاش سرخورد
جونگ کوک که همچنان با چهره ی عصبی با فاصله نزدیک رو به روی پسر کوچیکتر ایستاده بود با دیدن اشک های پسر پوزخند زد: چیه ؟ ترسیدی ؟ وقتی مثل یه احمق میپری جلوی ماشین....

که با قرار گرفتن سر جیمین رو شونش و فرو رفتن پسر تو بغلش خشکش زد

جیمین آروم اشک میریخت بعد دعوای تو بیمارستان با یونگی نمیدونست همه ی این مدت تو خیابون پرسه زده بود و حالا حالش بدتر شده بود نمیدونست این پسر کیه فقط بیشتر از اون نمیتونست تنها بیرون بمونه و اون نیاز داشت تا گریه کنه و کسی باشه که دلداریش بده هرکسی حتی یکی مثل پسر بی اعصاب و ترسناک رو به روش

جونگ کوک از حرکت جیمین مغزش قفل کرده بود نمیدونست این پسر چشه خواست عقب بکشه
که جیمین با صدای لرزون و بمش کنار گوشش زمزمه کرد:اون منو نمی خواد؟...فکر میکردم بلاخره عاشقم میشه ولی نشد

جونگ کوک از صدای گرفته و مظلوم پسر دلش لرزید چرا این پسر امشب انقدر درمونده بود مثل خودش یا حتی بیشتر نفهمید چرا از روی ترحم یا همدردی آروم دستش رو روی سرش گذاشت و موهاش رو نوازش کرد

جیمین گریش شدیدتر شد که جونگ کوک کنار گوشش زمزمه کرد :هیش محکم باش پارک جیمین حتی اگر امروز روز بدی داشتی ولی فردا یک روز جدیده پس مطمئن باش از این بعد روزای بدتری هم قراره داشته باشی پس محکم باش ...

جیمین بدون اینکه از بغل پسر بیرون بیاد صورتش رو تکون داد و چیزی که مشخص بود اینه که جونگ کوک اصلا آدم مناسبی برای دلداری و پناه بردن نبود ولی خب بنظر اونشب جیمین تنها تر و سردرگم تر از این بود که این موضوع رو بفهمه ....
________________

یونگی از بیمارستان مرخص شده بود و با جیهوپ دست تو دست هم قدم میزدن جیهوپ سعی میکرد
سر حرف رو باز کنه ولی یونگی اشتیاقی نشون نمیداد و تو خودش بود تا بالاخره طاقت جیهوپ تموم شد

crazy in loveحيث تعيش القصص. اكتشف الآن