2

829 130 8
                                    

رژ لب قرمزش رو به لبش زد و یه بار دیگه خودش رو تو آینه چک کرد زیباییش با اون پیرهن قرمز خوش
دوخت و ساده ی تنش خیره کننده بود

اولین بار بود که پدرش میخواست اون رو باخودش به میتینگ خانوادگی همکاراش ببره و برای یونایی که کنار مادرش هیچ عشق پدرانه ای رو تجربه نکرده بود این موضوع هیجان زدش میکرد از اتاقش بیرون و از پله ها پایین رفت وارد پذیرایی که شد جونگ کوک رو دید که با پوزخند رو کاناپه مجللشون نشسته بود و نگاش میکرد

یونا توجهی بهش نکرد پدرش تو ماشین منتظرش بود بی تفاوت سمت در رفت که جونگ کوک بلند شد و جلوش ایستاد :خوشگل شدی واو خوشحالم بابا هرچقدر با من و جیهوپ خشن و سرده عوضش عاشق دختر کوچولوشه ببین چقدر مشتاقه دختر باهوش و زیباش رو به همکارهاش معرفی کنه

یونا موهاش رو کنار زد:چیه؟ اینکه پدر به من توجه میکنه ناراحتت میکنه؟

جونگ کوک پوزخند زد:خیلی ساده ای اون فقط به خودش ،کارش و پولش توجه میکنه شانس آوردی جزو رتبه های برتری که می خواد پزش رو به همکاراش بده
وگرنه خونت رو مثل من و جیهوپ تو شیشه میکرد

_خب معلومه تو جمع همکارا و بچه های تحصیل کردشون ترجیح میده دختر باهوش و آرومش رو ببره تا پسره گستاخی مثل تو با یه پرونده انضباطی و خب قطعا اون پسر حرومزادشم نمیتونه ببره

جونگ کوک عصبی نزدیک شد و بازوش رو گرفت:
حرف دهنت رو بفهم جیهوپ اینجا حقش از تو خیلی
بیشتره

یونا عصبی دستش رو کشید:
بخاطر مادر اون پسر، مامان از بابا جدا شد اونوقت تو منو بخاطرش آزار میدی

جونگ کوک  پوزخند زد:این فقط یکی از دلایل جدایی مامان بود اون جدا شد چون میدونست با یه مرد عوضی ازدواج کرده ولی وقتی جدا شد فقط تورو با خودش برد منو تو هشت سالگی با این مرد عوضی تنها گذاشت و من با همین پسر حرومزاده ای که میگی بزرگ شدم پس حرف دهنت رو بفهم

یونا با چشم های اشکی بغضش رو خورد و نزدیک شد:
باشه اگه حالت اینطوری خوب میشه نفرتت رو سر من که اونموقع شیش سالم بود خالی کن چون مامان دیگه نیست که جوابت رو بده جونگ کوک میفهمی دیگه نیست

و قطره اشکش آروم سر خورد جونگ کوک عذاب وجدانش برای آزار خواهرش رو مثل همیشه ندیده گرفت و هردو ساکت و با بغض روبه روی هم ایستاده بودن که صدای پدرشون سکوت رو شکست:
یونا خیلی معطل کردی چیزی شده

یونا نفس عمیقی کشید و لبخند مصنوعی ای زد :متاسفم داشتم با اوپا حرف میزدم

سمت پدرش رفت پدرش به جونگ کوک نگاه کرد و پرسید:جیهوپ کجاست؟

_رفته پیاده روی

پدرش پوزخند زد: پیاده روی؟به جا این چیزا وقتتون رو روی درستون بذارین که وقتی تعطیلات تموم شد دوباره من رو خجالت زده نکنین بعد دست یونارو گرفت و خارج شد

crazy in loveحيث تعيش القصص. اكتشف الآن