9

625 121 6
                                    

سه قسمت جدید اپ شد لطفا ووت و کامنت رو فراموش نکنید

جونگ کوک چند ساعتی رو تختش دراز کشیده بود که یکی در زد چشماش رو بست و خندید:بیا تو

در باز شد و جیمین با قیافه پوکر وارد اتاقش شد سمت جونگ کوک رفت و کنار تخت ایستاد:
از طرف شرکت خدماتی اومدم یعنی مجبور شدم بیام

جونگ کوک با خنده بلند شد و جلوش ایستاد:میدونم خودم تاکید کردم پارک جیمین رو بفرستن

بهش نزدیک شد:بهشون گفتم دفعه پیش ازسرویس دهیت خیلی راضی بودم

و زبونش رو رو لبش کشید

_یااااااا
جیمین دستش رو بالا آورد که جونگ کوک با خنده دور شد:یااا پس برخورد خوب با مشتری چی میشه

جیمین دستش رو تو موهاش کشید:باورم نمیشه صبح بعد اون همه اتفاق و علاف تو و خواهرت شدن رفتم خونه خیر سرم استراحت کنم شرکت زنگ زده میگه کار ضروری مشتری کله گندس تورو خواسته

بالشت رو از رو تخت برداشت و سمت جونگ کوک پرت کرد: جدا که سواستفاده گری من عصر باید میرفتم دنبال کارای خونه بخاطر تو کنسل کردم

جونگ کوک ریز خندید: خب بعد از اتفاق های صبح نیاز داشتم پیشم باشی اگه میگفتم همینجوری نمیومدی که

جیمین دستش رو بالا برد تا به شوخی بزنه توسرش که جونگ کوک دستش رو گرفت و کشیدش تو بغلش
چندثانیه فقط آروم تو بغلش فشرد و در گوشش زمزمه کرد:ممنون که یونارو از دست اون عوضی نجات دادی

جیمین تو بغلش موند و جواب داد :فقط میدونستم حس خوبی نیست یکی ازت سواستفاده کنه حتی اگه دوستت داشته باشه
و ساکت شد

جونگ کوک ازش کمی فاصله گرفت:هی حس میکنم یکم بهم تیکه انداختی هنوزم ناراحتی؟

_هوم نه بابا تو وقتی ازم سواستفاده کردی که دوستم نداشتی بعدش ازم خوشت اومد راجب تو حسش خیلی بدتره

جونگ کوک چشماش رو روهم فشرد و نفس عمیقی کشید:باشه باشه میتونی تا هروقت دوست داری
بخاطرش سرزنشم کنی حقمه

جیمین از لحن مظلومش دلش ضعف رفت اما با یادآوری چیزی اخماش توهم رفت اینکه جونگ کوک
برادر جیهوپ بود چرا باید انقدر بدشانس باشه اون جونگ کوک رو دوست داشت و بیخیال یونگی شده
بود ولی هنوزم از جیهوپ متنفر بود اون پسر زیادی جیمین رو تحقیر کرده بود و دست کم گرفته بودش و
جیمینم هم خیلی خوب یه نقشه واسه تلافیش کشیده بود تا آروم شه ولی حالا...

جونگ کوک افکارش رو بهم زد:راستی پس تمام این مدت از داداشه من متنفر بودی؟

جیمین سرش رو پایین انداخت:جونگ کوک من واقعا از داداشت متنفرم و اینکه اول می خواستم هرجور
هست یونگی رو برش گردونم  ولی تو اومدی تو زندگیم و خب من ...من از تو خوشم میاد ولی هنوزم از داداشت متنفرم من خیلی قلبم شکست و اون خیلی تحقیرم کرد

crazy in loveحيث تعيش القصص. اكتشف الآن