۴ ساعت بعد:
جونگکوک به خاطر ویبراتور بار هشتمی بود که ارضا میشد
پریکامش قسمت پایین تنش و اب دهنش که با خون قاطی شده بود گردنش رو گرفته بودنو بین ناله هاش نفس نفس میزدو بلند از یکی کمک میخواستدره اتاق باز شد و تهیونگ با قدم های سنگین و پوزخند همیشگیش وارد اتاق شد
با دیدن جونگکوک توی اون وضعیت پوزخندش پررنگ تر شد و کنارش نشست
ویبراتورو از سوراخش بیرون کشیدو خاموشش کرد و به همراه گگ روی میز کنار تخت قرارش داد
تهیونگ: اوه هرزه...خیلی بت خوش گذشته
با سیم چین سیم دور دستاش رو بریدجونگکوک با اینکه در تلاش بود بشینه ولی توان تکون خوردن نداشت
دستای تهیونگ دور کمر و زیر زانوهاش حلقه شدنو اونو به به حمومی که توی همون اتاق بود برد و شیر اب گرم و سرد رو باهم باز کردو جونگکوک رو توی وان گذاشتبا برخورد باسنش به کف وان ناله ای کرد و به لبه ی وان چنگ زد
تهیونگ: زود خودتو بشور و بیا بیرونبا اخم گفت و خواست از اتاق خارج بشه که صدای ضعیف جونگکوک مانعش شد
جونگکوک: نمی تونم
تهیونگ برگشت و یه ابروشو بالا داد
تهیونگ: مثل اینکه یادت رفته من اینجا دستور میدم و موظفی که انجامش بدیجونگکوک: گفتم که...نمی تونم بلند شم
تهیونگ نفسش رو فوت کرد و به طرفش رفت
شامپورو برداشت روی بدنش ریخت و با حرص مشغول شستن و درواقع چنگ زدن به بدنش شد که این باعث ناله های مداوم پسرک شد
تهیونگ از بین لباش غرید: نکنه دوست داری همینجا دوباره بفاکت بدم؟
لبشو محکم گاز گرفت و چشماشو بست
میدونست قصدش شنیدن ناله ها و زجر کشیدنشه پس سعی کرد خودشو خفه کنه
اینبار پسربزرگ تر شامپورو روی موهاش ریختو شروع به شستن موهاش کرد
حدود نیم ساعتی بود که داشت اون پسر گستاخو میشست و این عصابش رو خورد میکرد
اصلا برای چی باید این کارو انجام میداد اون که یه برده بیشتر نبود
وقتی کارش تموم شد و جونگکوک رو شست حوله قدی ای که از قبل اماده کرده بودو برداشت و دورش پیچید و دوباره توی همون استایل قبلی بغلش کردو اینبار محکم تر به خودش چسبودنشپس حس بغل کردن یه نفر این شکلی بود؟
جسم بین بغلش زیادی نرم و کوچولو بود
کاش میتونست خاطرات گذشتش رو پاک کنه ولی نمی تونست
تو افکارش گم بود که به اتاق رسید و اونو روی تخت گذاشت
چند تا لباس روی تخت گذاشت و موبایلشو برداشت و شماره نامجون رو گرفت
بعد از چند بوق صدای مرد توی گوشی پیچید
- هی نامجون هیونگ
- احوال پرسی باشه واسه بعد
- اره خوبم...گفتم که بزارش واسه بعد
- بسه دیگه حوصله شوخی ندارم
- چند دست لباس میخوام عکس پسررو واست میفرستم خودت ببین چی بش میخوره
- حله بایجونگکوک چشماشو بسته بود و در تلاش بود که به خاطر درد پشتش صداش در نیاد
با دیدن زوم شدن گوشی روش معذب شد و دستاشو توی هم قفل کرد و با کنار رفتنش نفس حبس شدش رو به بیرون فرستاد
YOU ARE READING
•𝐘𝐨𝐮𝐫𝐬
Romanceتهیونگ هیچوقت حاضر به بستن دهن جونگکوک نبود از دردی که میکشید تغذیه میکرد و لذت میبرد پس دلیلی برای بستن دهنش نمیدید دوست داشت ذره ذره خورد شدن جسم نحیف زیرشو با چشمای خودش ببینه و با گوش های خودش بشنوه عیبی نداشت اگه جونگکوک ازش نافرمانی میکر...