𝐜𝐨𝐥𝐝

4.7K 674 211
                                    

جونگکوک بعد از یه مدت خوابیدن به خاطر سرما چشماشو باز کرد
همه جا تاریک بود
به بغلش نگاه کرد و دید ک تهیونگ کاملا خوابه
عاحی از روی بدبختیش کشید و پتورو یه مقدار بالا تر کشید
به طور نامحسوسی می‌لرزید ولی وقتی به پسر بزرگ تر نگاه کرد اون کاملا عادی به نظر می‌رسید

برای اینکه ببینه دمای بدن اون باهاش چه فرقی میکنه دستش رو اروم به سمت صورت تهیونگ برد و روی صورتش قرار داد
با احساس گرمای پوستش لباشو رو هم فشار داد که خیلی ناگهانی مچ دستش اسیر دست تهیونگ شد

به خاطر حس کردن سرمای روی صورتش از خواب بیدار شده بود
اولش فکر کرد که یکی قصد مزاحمت داره ولی با دیدن چهره جونگکوک با تعجب بهش خیره شد
با صدای دورگه شده از خواب درحالی که سعی میکرد اروم حرف بزنه گفت

تهیونگ: چرا انقد سردی؟
جونگکوک: نم...نمیدونم...دارم...یخ..میزنم

دندوناشو روهم میکوبید و تهیونگ اینو متوجه شده بود
نفسشو فوت کرد و سر جاش نشست
به تخت جونگکک نگاه کرد و دید که پتوی خودش هنوز اونجاست
با کم ترین صدای ممکن به سمت تخت رفت و پتورو برداشت
وقتی برگشت اونو روی جونگکوک انداخت ولی جونگکوک همچنان میلرزید
تهیونگ روی تخت کنارش خوابید و یرشو نزدیکش برد
اروم جوری که فقط خودش بشنوه گفت
تهیونگ: چرا..اینجوری شدی؟ به خاطر ترسه؟
جونگکوک: ب...بغلم کن

درحالی که یه قطره اشک روی گونش میوفتاد اینو گفت
هروقت اینجوری میشد فقط توی بغل یه نفر اروم میگرفت
مهم نبود اون ادمی که رو به روشه کیه
حالش به قدری بد بود که حتی نفهمید چی از دهنش در رفته
یهو به خودش اومد

جونگکوک: م...معذرت میخوام...ن..منظورم...این بود که...

تهیونگ بدون اینکه بزاره حرفشو تموم کنه پتورو کامل دورش پیچید و اونو تو بغل خودش کشید :)

تهیونگ: منظورت واسم مهم نیست...امیدوارم اگه باعث میشه خوب بشی جواب بده

جونگکوک شوک زده به حرکتش چشماشو بستو سرشو به سینه تهیونگ فشار داد

پسرک رو محکم تر توی بغلش فشار داد و دوباره چشماشو بست

صبح روز بعد:

چشماشو باز کرد ولی با دیدن یه گوله مو جلوی چشماش چند بار پلک زد
تازه متوجه شد جسمی که بین دستاشه مچاله شده و محکم بهش چسبیده
با به یاداوردن دیشب نفسشو فوت کرد و یکی از دستاشو ازاد کرد
برای اینکه مطمعن بشه حال پسرک خوبه دستشو روی پیشونیش گذاشت تا دمای بدنشو بسنجه

تهیونگ: مثل اینکه واقعا جواب داده

خواست اروم ازش جدا شده ولی وقتی دید هرچی عقب تر میره جونگکوک بازم بهش میچسبه اروم خندید

تهیونگ: حیف که بچه ی یه قاتلی

توی همون حالت موند و منتظر شد که جونگکوک بیدار بشه
اگه به خودش راست میگفت
دلش نمیخواست اون بیدار بشه
از نزدیک خیلی معصوم تر از اون چیزی بود که همیشه میدید
بهش میگفت هرزه؟
توی همون لحظه به این اعتقاد رسید که تمام این مدت داشته اشتباه میکرده
قیافش توی خواب خیلی مظلوم بود
چطور تونست همچین ادمیو شکنجه کنه؟

•𝐘𝐨𝐮𝐫𝐬Where stories live. Discover now