𝐓𝐚𝐥𝐤

2.6K 243 104
                                    

همونطور که به آب خیره بود غذاش رو میخورد
بعد مدت ها حالا می تونست به ارومی و در کمال آرامش غذا بخوره
حتی موقع غذا خوردنم دستای جونگکوکیش رو ول نکرده بود و محکم انگشتاشو بین انگشتای ظریف پسر کوچیک تر حلقه کرده بود
نگاهی به شکلاتا انداخت و با تعجب نگاهش رو به کوک داد
تهیونگ : اینارو واسه ی من اوردی ؟
جونگکوک : اوهوم
تهیونگ : ولی تو با کسی تقسیمشون نمی کردی
جونگکوک : تو همه نیستی که باهات تقسیمش نکنم

لبخندی زد و رد نگاه تهیونگ رو گرفت و به رودخونه خیره شد
جونگکوک : چی باید صدات کنم؟
تهیونگ مکثی کرد و لباشو به هم فشار داد این می تونست یه شروع دوباره باشه
تهیونگ : اسممو صدا کن...اینجوری میتونم اسممو دوست داشته باشم
لبخند تلخی زد و اروم انگشتاشو از دور انگشتای کوک شل کرد
جونگکوک : نمیخوام همش تهیونگ صدات کنم
میخوام خودم روت لقب بزارم
و هربار یکیشونو به کار ببرم
میخوام عین زوجای عادی دیگه کارای احمقانه و حال به هم زنو تجربه کنیم
همین که ما باهم رابطه داریم خودش چیز غیرمعقولیه توی فضای مزخرف اینجا
ولی این دلیل نمیشه ازش لذت نبرم

همونطور که با لبخند غرق حرف زدناش شده بود انگشت اشارشو بالا اورد روی لبای کوک گذاشت که باعث شد کوک سکوت کنه
اون لحظه دلش میخواست انقدر بغلش کنه که جسمش با جسم اون یکی بشن تا هیچوقت هیچکس نتونه از هم جداشون کنه
انگشتش رو برداشت و لباشو محکم روی لباش کوبید
و یه بوسه ی محکم روی لباش گذاشت

تهیونگ : ادامه بده

کوک شوکه از رفتار تهیونگ چشماش رو گرد کرد و عین بچه گربه ها روی پای تهیونگ خزید و خودش رو روی پاهاش انداخت
جونگکوک : بغلم کن تاتا و منو تا خونه تو بغلت ببر
تهیونگ : بیبی بانی من دیگه پیر شدم نمیتونم
جونگکوک : یاااا...دوروغ نگو. یه جور رفتار نکن انگار شوگر ددیمی ...تو تهیونگگیییی
تهیونگ : OK OK
بعد از جمع کردن وسایل جلو پای جونگکوک و پشت بهش نشست
تهیونگ : سوار شو
با پررویی تمام نیشخندی زدی محکم دست و پاهاشو دور کمر تهیونگ حلقه کرد
زیاد وزنی نداشت و راه رفتن رو واسه تهیونگ انچنان سخت نکرده بود
حدود ۱۵ مینی میشد که توی اون حالت بودن و تهیونگ قدم میزد که باصدای ناگهانی کوک سرش رو به سمتش چرخوند
کوک : ددی... من دلم واست تنگ شده بود :)
تهیونگ از اینکه باز اون کلمه رو از دهن شیرینش میشنوه لبخندی زدو لباشو بوسه ی کوتاهی زد
تهیونگ : مجبور این کلمه رو بگی بانی منم دلتنگت بودم و تو پسم میزدی
از روی شونه های تهیونگ پایین اومد و با لیخند تلخی رو به روش ایستاد
کوک : بعضی ادما هستن نمی‌تونن دلیل ناراحتیشونو ابراز کنن یا حتی بعد اون با صحبت حلش کنن ، انقدر توی افکارشون با خودشون کلنجار میرن تا اخرم از اورثینکی روانی میشن و دوست دارن کلشونو بکوبن ره دیوار :) من تو این چندماه ازت متنفر نبودم :) دلم واست تنگ میشد و دوست داشتم هرلحظه اون بغل گرمتو داشته باشم . هربار که میدیدمت دلم میخواست دستاتو باز کنی که بیام توی بغلتو بهم بگی بیا توی خونه ی همیشگیت ولی غرورم این اجازرو بهم نمیداد
تو بیش تر از اون چیزی که فکرشو بکنی تحقیرم کردی و ازم یه ادم بی ارزش ساختی و من نمی‌تونستم ببخشمت . هنوزم هنوزم ترکش کارایی که باهام کردی توی قلبم فرو میره و باعث میشه قلبم برای هزارمین بار در روز تیر بکشه تو اول منو شکستی ( you broke me first )
بین جملاتش به هق هق افتاده بود و سعی داشت جلوی گریه هاش رو با دوتا دستاش بگیره و بغض گلوشو کنترل کنه اما نمی‌تونست
داشت حرفایی رو میزد که ماه ها بود توی ذهنش صرف هجی کردن و مرتب کردنش کرده بود
داشت از ترسی که موقع مقابله شدنش با تهیونگ داشت تعریف می‌کرد چطور می‌تونست گریه نکنه؟

( این جملاتی که گفته شد و قراره گفته شه عمیقا از ته دلم بوده و هست واسه همینه که در طول متن ممکنه زیاد فیک اسمایل ببینید چون نمی تونم خودمو کنترل کنم و همینجوریشم دارم گریه میکنم امیدوارم باهاش ارتباط برقرار کنید :))

تهیونگ چی می‌تونست بگه؟ تمام مدت نگاهش قفل چشمای جونگکوک بود و حتی نتونسته بود پلک بزنه
شنیدن حرفاش حال خودش رو هم بد کرده بود
ولی با یه معذرت خواهی همه چیز حل میشد؟
کوک جلوتر اومد و دستاش رو دو طرف صورت تهیونگ گذاشت و همونطور که به چشماش زل زده بود گفت : بیا درستش کنیم :) بیا همونطور که میگن گذر زمان درستش میکنه با زمان پیش بریم :) شاید درست بشه . می‌دونم همه میگن ‏آدمایی که ترکتون کردن رو دوباره شروع نکنید، دیگه هیچ حسی به قشنگی قبل نمیشه ولی من اگه نخوام دوباره شروعت کنم حالم بدتر میشه :)) کار اشتباهیه ولی میخوام ریسکشو بپذیرم من همین الانم لبه ی پرتگاه ایستادم

‏نمی‌دونم دوست‌داشتن برای شما دقیقاً چه تعریفی داره، اما برای من، "غیرقابل تحمل بودن دوری و بی‌خبری از یه آدم" معنی دقیق دوست‌داشتنه و هم تهیونگ و هم جونگکوک هردو به اون مرحله رسیده بودن
تهیونگ بعد از تموم شدن حرفای جونگکوک دستاش رو روی دستای سردش گذاشت و گذاشت اشک هاش از صورتش جاری بشن
چند دقیقه بعد لب هاشو از همدیگه باز کردو با صدای دو رگه و غمگینش زمزمه کرد : جئون جونگ‌کوک شاید نتونم حالتو خوب کنم، ولی میتونم باهات غصه بخورم..من انقد دوستت دارم که اصلا همه ی غصه هات واسه من.
دلم میخواد با تو ، توی یه خونه زندگی کنم، راحت و با ارامش، بدون هیچ مزاحمی.. پس بیا دوباره هم دیگرو شروع کنیم

لبخند گرمی زد و لب هاشو روی لبای پسر کوچیک تر گذاشت و عمیق لب هاش رو بوسید
بعد از مدتی از همدیگه جدا شدن و دستاشون دوباره توی همدیگه محکم قفل شد


میدونم زود تموم شد ولی فعلا بیشتر از این نمی تونم
ت کامنتا گفتم بازم میگم من کسیو مجبور نکردم که منتظر بمونه واسه ادامه فیک . کسایی که منتظر موندن لطف داشتن و از روی محبتشون بوده که هنوزم فراموش نکردن استوریو
من حتی قصد ادامه دادن فیکم نداشتم ولی چون دیدم یه عده منتظرن اومدم با تموم حال بد و نابودم
من هنوز خوب نشدم و خودمم علتشو نمیدونم همش یه جا افتادم و عین افسرده ها به سقف خیره شدم
پس به جای اینکه انقد خودخواهانه نظراتتونو بیان کنید بهتون پیشنهاد می کنم اهنگ Beautiful امینم رو حتما گوش بدین ♡
ببخشید زیاد حرف زدم ولی باید میگفتمشون
ممنون که درک میکنید ♡

•𝐘𝐨𝐮𝐫𝐬Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz