روشن شدن لامپا و جیغ و هورای بقیه تهیونگ سریعا ازش فاصله گرفت و تا جایی که میتونست ازش دور شد
جونگکوک هنوزم تو شُک بود ولی با این حال دوید سمت نامجونو به همراه جین خودشو تو بغلش جا دادنامجون با خنده موهای کوک رو به هم ریخت و بوسه ی ارومی روی لبای جین گذاشت
نامجون: جین؟ واقعا نمیخواستم تو زحمت...
حرفس با قرار گرفتن لبای دوباره جین روی لباش ناتموم موند و علارغم صدای متعجب بقیه مشغول بوسیدن هم شدن
جونگکوک با خنده عقب کشیدو دوباره یاد تهیونگ افتادنفسشو حبس کرد و با خودش گفت
" اون کجا رفت؟"
چشماشو دور تا دور خونه چرخوند که بالاخره روی کاناپه در حالی که یه شات شامپاین توی دستش بود و بهش خیره بود پیداش کرد
تا فهمید نگاه تهیونگ روشه سرشو پایین انداخت و تصمیم گرفت کنار نامجین ( منظورم دوتاشونه دیگه) بمونهچندساعتی از مهمونی جین میگذشت و همه کادوهاشونو داده بودن و حالام برای رفتن اماده میشدن
اما این وسط دو نفر خیلی تو فکر فرو رفته بودن و حواسشون به تولد نبودکوک مدام توی فکرش داشت به این فکر میکرد که حرفای تهیونگ درسته یا نه؟ یا بهش دروغ گرفته
و تهیونگی که مثله یه ببر از اول مهمونی تا همین چند دقیقه پیش چشماشو از روی کوک برنداشت
چی توی اون پسر دیده بود که برده های قبلیش نداشتنش؟با اومدن نامجون به سمتش از توی افکارش بیرون اومدو با لبخند بهش خیره شد
نامجون یه ذره دولا شد که هم قدش بشه و توی چشماش زل زدنامجون: چی شده بانی؟ اصلا ندیدمت
جونگکوک: ت...تهیونگ...اینجاستنامجون صاف وایساد و اخم کرد
نامجون: کی راهش داده توی خونه؟
جونگکوک: نمی دونم..ولی..جین هیونگ...خبر...یه مقدار با خودش فکر کرد اگه میگفت جین خبر داشته همه چیز به هم میریخت و رابطه جین و نامجون به طور کلی خراب میشد
پس تصمیم گرفت بازم از خودگذشتی کنهجونگکوک: جین هیونگ...خبر..نداشت
نامجون: نمیزارم ببرتت بیبی بانی..کجا نشسته؟ بیا بریمدست جونگکوک روگرفت و بعد از پیدا کردن تهیونگ رفت سمتش
نامجون: مستر کیم...تو کجا اینجا کجا؟ عصن یادت بود تولدمه یا واسه هدف خودت اومدی؟تهیونگ: نامجونا...چی میگی..معلومه که یادم بود تولدته واست کادوعم خریدم
تهیونگ جعبه ای مخملیو از توی جیبش دراورد و به دست نامجون داد
نامجون باتعجب جعبرو ازش گرفت
تهیونگ: یادم بود که ساعتتو خراب کردم واسه همین تصمیم گرفتم یه دونه جذاب ترشو بگیرم واست امیدوارم ازش خوشت بیاد
STAI LEGGENDO
•𝐘𝐨𝐮𝐫𝐬
Storie d'amoreتهیونگ هیچوقت حاضر به بستن دهن جونگکوک نبود از دردی که میکشید تغذیه میکرد و لذت میبرد پس دلیلی برای بستن دهنش نمیدید دوست داشت ذره ذره خورد شدن جسم نحیف زیرشو با چشمای خودش ببینه و با گوش های خودش بشنوه عیبی نداشت اگه جونگکوک ازش نافرمانی میکر...