Part 12

1.7K 336 49
                                    

(فلش بک)

با دیدنِ جیمین روی تخت اورژانس قدم‌های تندش تبدیل به دویدن شد و با نگرانی و ترس کنارِ تخت پسر متوقف شد.

عصبانی بود. از دست جیمین و کله شقیاش هم عصبانی بود، هم ناراحت و هم نگران. با حرص ضربه‌ای به پشت گردن جیمین زد تا حواسش رو به خودش جمع کنه.

"چه غلطی کردی پارک جیمین؟"

جیمین دستش رو روی محل ضربه دیده گذاشت، "چرا میزنی تونیا!"

دختر با صورتی که کاملا قرمز شده بود، درحالی سعی میکرد تن صداش رو کنترل کنه جواب داد،" تازه میپرسی چرا میزنم! تو یه احمقی جیمین..."

با ترکیدنِ بغضش دیگه نتونست ادامه بده و خیره به دستِ پانسمان شده‌ی جیمین موند.

"با این دست میخوای فردا تو مسابقات باریستا باهام رقابت کنی؟ اصلا میتونی تکونش بدی که بخوای رقابت کنی؟"

جیمین لبش رو گزید و سرش رو پایین انداخت، "متاسفم."

"تاسفت هیچوقت هیچی رو حل نکرده جیمین. این تاسفت رو زمانی میپذیرم که از اون لوکای احمق فاصله بگیری و این دعواهای خیابونی رو تموشون کنی."

با دور شدنِ تونیا ازش درحالی که دختر داشت با پشت آستین‌های بلند هودیش اشک‌هاش رو پاک میکرد لبخند غمگینی زد و به دست پانسمان شده‌اش خیره شد.

تونیا راست میگفت؛ لوکا یه احمق بود و اونم یه آدم احمق‌تر که بهش دل بسته بود. اون امروز هم دعوا کرده بود و آسیب دیده بود اما این دعوا با بقیه‌ی دعواها و زد و خوردهایی که راه انداخته بود متفاوت بود. این یکی برای تسکین قلب شکسته‌اش بود.

دو قطره اشکی رو که از گوشه‌ی چشم‌هاش به روی گونه‌های زخمیش چکیده بودن و باعث سوزش زخم‌هاش میشدن رو با پشت دستش پاک کرد و یه لبخند بزرگ رو هم بلافاصله روی لب‌هاش نشوند. پارک جیمین میخواست به زندگی عادیش برگرده و این اولین قدمش بود.

درسته! اولین قدمش لبخندهایی بود که چندوقتی میشد فراموششون کرده بود.

(پایان فلش بک)

جایزه‌ای رو که چهار روز پیش در مسابقات باریستا به عنوان نفر اول برنده شده بود دستمال کشید و بین باقی جوایزش قرار داد و کمی از کمد دور شد تا از زاویه‌ی دورتری براندازشون کنه که کمرش به کسی که مطمئنا هوسوک بود برخورد کرد.

هوسوک دستش رو مقابل شکم جیمین حلقه کرد، سرش رو روی شونه‌ی پسر قرار داد و کمرش رو به سینه‌ی خودش فشرد و زمزمه وار گفت،

"خونمون حتی از تصوراتمم خوشگل‌تر شده."

جیمین لبخندی زد و دستش رو روی دست‌های هوسوک قرار داد، "آماده‌ای هوسوکا؟"

Cafe Calico | ᴊᴍ+ᴊʜTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang