Part 8

1.7K 362 24
                                    

هوسوک به سمت صورت جیمین خم شد، "بنظرت فیلم دیدن کافی نیست جیمی؟"

جیمین خودش رو کمی از هوسوک دور کرد، "اگر هر فکر دیگه‌ای جز فیلم دیدن توی اون ذهن منحرفت داری زودتر اطلاع بده تا من و کندی برگردیم خونه."

هوسوک خودش رو عقب کشید، دوباره صاف روی کاناپه نشست و کنترل رو برداشت تا قسمت بعدی رو پخش کنه، "میخواستی به تهیونگ زنگ بزنی."

جیمین با یادآوری‌ای که هوسوک بهش کرد سریع از جاش بلند شد و همراه با موبایلش به سمت اتاق هوسوک رفت و وارد بالکُنِ توی اتاق شد.

صفحه‌ی موبایلش رو روشن کرد و با پیدا کردنِ اسم تهیونگ بین لیست تماس‌هاش دکمه‌ی تماس رو لمس کرد و به ثانیه نکشید که تهیونگ از پشت خط با صدای پر انرژی‌ای جوابش رو داد.

توضیح دادنِ این قضیه که چرا قرار نیست فردا کافه رو باز کنن به تهیونگی که توی اون تایم از شب با تمام انرژیش داشت جیمین رو سوال پیچ میکرد قطعا نفس گیرترین کارِ ممکن بود چون کوچکترین سوتی‌ها در مقابل این پسر باعث عوض شدن زندگی‌ها شده بود.

با پایان دادنِ به تماسِ دوازده دقیقه‌ایش با تهیونگ به آرومی به داخل اتاق برگشت و خودش رو توی فضای تاریکش روی تخت هوسوک رها کرد. واقعا درک نمیکرد این پسر این حجم از انرژی رو از کجا آورده بود!

با حجوم نور به داخل اتاق تاریک، بدون اینکه از جاش تکون بخوره نگاهش رو به سمت درب چرخوند. هوسوک با قدم‌های آروم وارد اتاق شد و پشت سرش کندی هم یواشکی داخل شد.

جیمین لبخندی به اون دو زد و روی تخت نیم خیز شد. هوسوک کنارش لبه‌ی تخت نشست و همونطور که آباژورِ روی میز رو روشن میکرد گفت،

"اینقدر طول دادی که فکر کردم خوابت برده."

جیمین دوباره روی تخت ولو شد و به کندی که دقیقا کنارِ سرش سمت راستش نشسته بود خیره شد، "باید جواب کنجکاوی‌های تهیونگ و ناراحتیش از اینکه دارم با یکی دیگه خوش میگذرونم و دیگه دارم از یاد میبرمش رو هم میدادم."

هوسوک لبخندی زد و دستش رو داخل موهای جیمین فرو برد و اونا رو به عقب هدایت کرد تا چهره ی پسر رو بهتر ببینه،

"باید بهش میگفتی کارایی که با دوست پسرم قراره بکنم رو نمیتونم با تو بکنم لعنتی."

جیمین که منظور هوسوک رو گرفته بود اخم ساختگی‌ای کرد و لگد آرومی به شکمش زد.

هوسوک که با لگد جیمین کمی به عقب پرت شده بود اینبار کاملا روی تخت اومد و بی‌توجه به کندی که با کنجکاوی بهشون خیره بود روی جیمین خیمه زد.

"جواب من چی شد جیمی؟ میخوای بخوابی یا فیلم ببینی؟"

جیمین دستی به چشم های خسته‌اش کشید و نگاهش رو از هوسوک دزدید و باز هم به کندی خیره شد اما اینبار جوابی به سوال هوسوک نداد.

Cafe Calico | ᴊᴍ+ᴊʜOù les histoires vivent. Découvrez maintenant