Part_4

623 161 70
                                    

شاید تا حالا در یک بازه زمانی اینقدر قربون صدقه مادر کاترین نرفته بود...شیشه ها اونقدر تمیز بودن که نه تنها اوه سهون میتونست با بیشرمی تمام کراش بزنه! بلکه احساس میکرد همین الان میتونه دستشو دراز کنه و گونه ی اون شاسخین کلافه رو نوازش کنه...

جونگین چشماشو کلافه توی چشماش چرخوند...فرد داخل ماشین رو بخاطر دودی و تیره بودن شیشه ها  یا شاید حجم قلب و ستاره هایی که به طرفش پرتاب میشد نمی‌دید ، ولی میتونست خیرگی و های بودن نگاهشو حس کنه... با این نوع نگاه ها آشنایی داشت...اینکه ملت با دیدن استاد کیم ، خودشونو زیرش تصور میکردن و باهاش فانتزی میساختن...

دستشو مشت کرد تا اینبار محکم تر روی سقف ماشین بکوبه...

$نههههه!!

بعد از شنیدن صدای جیغ نه چندان گوشنواز، با وحشت عقبگرد کرد و دستشو روی قلبش گذاشت...

واقعا انتظار نداشت منبع صدا یه دختر با متوسط قد یک و شصت باشه که داره به احمقانه ترین شکل ممکن بهش لبخند میزنه...اون دیوونه بود؟!

خب...خود کاترین اصلا اینطور فکر نمیکرد ...اینکه رفیق کرم کون دارت رو از حرص ، داخل ماشین زندانی کرده باشی و دقیقا پنج دقیقه بعد از شروع کلاس، آلرژی مزخرف رفیقتو بیاد بیاری و از ترس به فاک بری ،  اصلا دیوونگی به نطر نمی‌رسید!...

کاترین ، کل زمان طی کردن پله های راهرو رو به حرف هایی که باید به قاضی برای تبرئه قتل بهترین دوستش میزد ، فکر کرده بود و وقتی رسید که کیم کای در حال پیاده کردن مشتش روی ماشین نازنینش بود!!

هر موجودی که میخواست حتی یه لگد به عروسکش بزنه باید انتظار چیزی فراتر از اون جیغ رو داشت ولی...شاید میشد برای استاد کیم تخفیف قائل شد... مگه نه؟!

در بازه زمانی کشمکش نه چندان دوستانه نگاه کاترین و مرد برنزه ، سهون داشت نهایت استفاده رو از نیم رخ استاد میبرد... ویوی سکسی که از باسن و کمرش به نمایش گذاشته بود ، چیزی نبود که بشه از دستش داد!

یک...دو...سه...چهار...فقط چهار ثانیه تا قطع ارتباط چشمی دونفر و البته آن شدن دکمه مغز سهون لازم بود.

دست جونگین از سمت چپ سینش دوباره مشت شد و روی ماشین فرود اومد ... اینبار کاترین در حالی که سعی داشت نگاه وحشیش رو پشت لبخند دوستانه ای اسیر کنه و همزمان به سهونی که حالا داشت متفکر تر جونگینو دید میزد چشم غره بره ، به سمت ماشین حرکت کرد.

$استاد کیم! میشه بپرسم چرا به ماشین بی نوای من مشت میزنین؟

جونگین واقعا داشت سعی میکرد دختر رو به روشو زیر دستاش له نکنه!!

تلاشش تقریبا برای پنهان کردن خشم داخل صداش ناموفق بود...

+میشه این قوطی حلبی رو از جلوی ماشینم جا به جا کنی؟! من واقعا عجله دارم!!!

My dear brotherDonde viven las historias. Descúbrelo ahora