قبل از وارد شدن به عمارت ، زیر چشمی خودش رو داخل بازتاب آیینه ای که جلا دهنده ی ورودی عمارت باشکوه بود ، آنالیز کرد...
استایل امشبش خیلی متفاوت تر از چیزی بود که پیش بینی میکرد!
حدود سه ساعت پیش زمانی که با دماغ توی آیینه فرو رفته بود و بابت موهای سرمه ای شدش غر میزد ، کاترینی که داشت کف اتاق رو تقریبا با مژه هاش طی میکشید ،کاملا اتفاقی کاور کت و شلواری رو زیر تختش پیدا کرد!...که کاملا اتفاقی داخلش یه دست کت و شلوار مارک بود و کاملا اتفاقی تر اندازه سهون بود !!
سهون و کاترین خیلی تصادفی چشمشون به نوشته ی « تولدت مبارک ، سهونِ خاله دلارا!»خورده بود که مادر کاترین هم از قافله عقب نموند و کاملا تصادفی تر از آپارتمان شوتشون کرد بیرون و با کوبیدن همون کاور تو سر شخص سهون ، به مدت چهار روز بخاطر خراب کردن سوپرایزش تحریمشون کرده بود!...
خب...شاید خیلیم به ضرر سهون تموم نشده بود...کت و شلوار خوش دوختی که حالا روی هیکلش نشسته بود باعث میشد شونه ها و سینش پهن تر بنظر برسن و بازو هاش ورزیده تر! نگاهش روی موهای سرمه ایش چرخید و باعث شد به این فکر کنه که چرا تا حالا امتحانش نکرده بود؟!
$ سهون!
با صدای زنانه ای ، از کف جذابیت های خودش بیرون اومد و سمت دختری که انگار قصد نداشت از آدامسش دل بکنه ، چرخید...
_هوم؟
$ اون یارو میگه باید دعوتنامه داشته باشی...داری؟!
_عاام...اره!
همزمان با انگشت هایی که داخل جیبش فرو برد ، چشمکی حواله زنی کرد که کمی دورتر از اون دو با نیشخند به سهون نگاه میکرد...پس کره هم داف داشت!اون دختر با یقه باز و پاهای لخت و بلندش ، میتونست بهانه خوبی برای فراموش کردن استاد کیم یا بهتر بگیم ، برادرش باشه! ...
شاید اگه خانم کیم چراغ های بیشتری برای روشنایی عمارت در نظر میگرفت ، سهون میتونست حلقه ی نامزدی دست چپ دختر موبلوند یا شایدم رنگ تمسخر پوزخند روی لبای سرخش رو میدید...
&هی! یورا!
دختری که یورا خطاب شده بود سمت دختر قد کوتاه تری که داشت با لبخند براش دست تکون میداد قدم برداشت و البته که فراموش نکرد باسنش رو تو تخم چشمای سهون کنه! ولی ذهن افسار گسیخته سهون ، همیشه باب میلش رفتار نمی کرد...
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
پشت چراغ قرمز ترمز زد...شورلت سبز رنگ اونطرف خیابون نظرشو جلب کرد و به دنبالش ناخواسته حکم پرواز ذهنش سمت اتفاق امروز رو ، صادر کرد.
اون چشمای کشیده ، فک تیز ، شونه های پهن و بازو های عضلانی ، انگشتای کشیده و استخونی...و لعنت بهش!!جونگین احمق نبود ! میدونست دلیل باکره بودنش تا این سن و سال چیه !! شاید اگر چیزی مشابه صبح برای هر کس اتفاق می افتاد ، فراموش کردنش کار نیم ساعت الی یه ساعت بود ! ولی مگه چند تا تاپ با استایل دلخواه جونگین تو دنیا وجود داشت ؟! شاید به همین خاطر بود که مغز حرومیش از برخورد نگاه های چند ثانیه ای ، یه فیلم سینمایی چند ساعته ساخته بود !...سعی کرد از داخل فیلم خود ساخته اش اسم پسر رو بیاد بیاره...
KAMU SEDANG MEMBACA
My dear brother
Romansaکیم کای،استاد موسیقی دانشگاه هنرهای سئول ، الهه سکسی که یک دانشگاه با یادش خیس میشد! اون کسی بود که با دیدن جنبه های مردونش یه کلاس دستشویی لازم میشد! اوه سهون دانشجوی سرکش و گستاخش هم استثنا نبود...البته از نظر خودش! تا وقتی که فهمید اون شیر برنج ب...