"jongin in love?"

837 208 77
                                    

کل اون شب لعنتی سهون نخوابید...
اصلا نخوابید...
حتی برای چند ثانیه هم پلکاشو رو هم نذاشت.
چرا جونگین همچین کاری کرد که فکر سهون اینجوری مشغول بشه؟!
ولی چرا...وقتی جونگین شروع کرد ، سهون تمومش نکرد.
یه بوسه به طرز عجیبی روی سهون تاثیر گذاشته بود.

انسان تو مستی چیزایی میگه و کارایی انجام میده که وقتی حالش خوبه بهشون فکر میکنه.

یعنی جونگین به بوسیدن سهون فکر میکرد؟ یا این فقط یه اشتباه به خاطر مستی بود؟

سهون نمیتونست قضادت کنه ، نمیتونست نتیحه بگیره که جونگین ازش خوشش میاد ولی نمیتونست بی تفاوت هم از این اتفاق رد بشه.

هنوزم میتونست لب های جونگینو رو لباش حس کنه.
مگه اون گی بود؟
میلی به جونگین داشت؟
مطمئناً اره..‌‌. یه میل کوچولو ولی خیلی عمیق.
چیزی که فقط و فقط از اعماق قلبش حی میکرد.
عشق احساسی بود که ته قلب سهون داشت خاک میخورد ولی با یه بوسه ی شاگرد شکلاتیش اون حس داشت از اعماق قلبش تقلا برای بیرون اومدن میکرد.

قلبش ناگهان شروع کرد به تندتر زدن.
بوم بوم توی سینه صدا میداد و قلبشو توی گلوش حس میکرد.
حس میکرد تک تک ضربان های قلبش باعث میشن تنش تکون بخوره و بلرزه.
بخاطر جونگین این حسو پیدا کرده بود.
یه حس متفاوت داشت‌ ، از وقتی که اون شکلات لعنتی رو دیده بود ، از روزی که توی کتابخونه باهاش چشم توچشم شده بود ، از موقعی که بعد کلاس خصوصی باهاش دست داد.

اینهمه اتفاق دست به دست هم داده بودن تا به سهون ثابت کنن...
ثابت کنن چیزی که حس میکنه عشقه...
ولی سهون نمیخواست قبول کنه ، تا الان وارد رابطه نشده بود ، از الان به بعدم نمیخواست واردش بشه.
چه برسه که طرفش پسر باشه...
نمیخواست گرایش جنسیشو قبول کنه ، اون با هیچکس حس مشابهش با جونگینو نداشت.
جونگین براش متفاوت بود ، راضی بود...
راضی از اینکه جونگینو ملاقات کرده..‌.
ولی اینکه باهاش وارد رابطه بشه ، اصلا قابل قبول نبود.

---

جونگین با سردرد از خواب بیدار شد.
با استرس به ساعت نگاه کرد ، هنوز برای کالج رفتن زود بود ولی این بوی الکل‌...
با این بو نمیتونست بره کالج.
با زحمت خودشو از تخت کند و به حموم رفت.
چندین بار مسواک زد و حسابی خودشو شست تا بوی الکل هم از تنش و هم از دهنش بره.

توی حموم همش به این فکر میکرد که چطور به خونه رسیده و توی تختش رفته.
از بعد خوردن پیک چهارم یا پنجم هیچی یادش نبود انگار که بعد از خوردنشون یهو از خواب بیدار شده باشه و خودشو تو تخت ببینه.

جواب این سوالاش هم پیش شیومین بود ، آخرین نفری که دیده بود هم شیومین بود.
سریع آماده شد و با ادکلونش دوش گرفت ، به موقع سمت کالج حرکت کرد.
نیل و لیسا توی حیاط دانشگاه صحبت میکردن که با دیدن جونگین سمتش اومدن.

𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 𝚕𝚒𝚏𝚎Where stories live. Discover now