"Festival"

730 181 52
                                    

صبح روز بعد جونگین از خواب بیدار شد و به مادرش زنگ زد ، خبر داد که این اخر هفته به فستیوال گل و گیاه میرن.
بعدشم گفت که حتما راننده رو بفرسته تا به کالج ببرتش ولی بدون اینکه انتظار داشته باشه دوتا ماشین دم در خونش پارک بود.

راننده و...
سهون

جلو رفت در ماشین سهونو باز کرد : ممنون که اومدی ولی من به راننده خبر دادم!

سهون پوزخندی زد و متقابلا سلام کرد : درسته ولی الانم میری و میگی که میتونه بره!

+آخه...
ولی وقتی چهره جدیه سهونو دید ادامه داد : اوکی الان میام.

جونگین با توضیح دادن اینکه امروز با دوستش به کالج میره ، راننده رو برگردوند.
برگشت و سوار ماشین سهون شد.

سهون بهش لبخند زد : صبحت بخیر.

جونگینم متقابلا لبخندی زد گفت : صبح توام بخیر.

ماشین حرکت کرد و به سمت مقصدشون که کالج بود رفتن.
قرار بود که از کالج با ماشین هایی که از فستیوال براشون فرستاده شده بود به اونجا برن.
هرچند که سهون قصد نداشت جونگینو بده دست ماشینای فستیوال.
میخواست خودش جونگینو ببره و از مسیر هرچند کوتاهی که در پیش داره لذت ببره.
با انرژی که جونگین داشت میشد گفت بهترین همسفر دنیاس البته اگر از شلوغی بیزار نباشی.

سهون از شلوغی و سر صدا بیزار بود ولی حاضر بود تمام مدت بشینه و شلوغی ها و سر صدا های جونگین تحمل کنه ، ولی بتونه تا دلش میخواد تماشاش کنه.

به حاصل افکارش خیلی زود به کالج رسیدن و خوشبختانه تعداد زیادی ماشین سفید رنگ که همه یه شکل بودن جلوی در کالج پارک کرده بودن.
تقریبا توشون پر از دانشجوهای کالج شدا بود.
از همونجا بود که نگاه های عجیب به ماشین سهون شروع شد.
پچ پچایی که از پشت شیشه ماشین فقط تصویرشون پیدا بود.
هرچند که کاملا معلوم بود راجب جونگینه.

دانشجوهای دیگه خیلی وقت بود که متوجه توجه زیاد سهون به جونگین شده بودن حتی سر کلاس.
این باعث میشد تمام اونها این احتمالو بدن که اونا دیشب یجا و باهم بودن.

این باعث جلب شدن نگاه های خیره و پچ پچای نه چندان پنهان زیادی میشد.

جونگین زیر لبی گفت : آخرین اخبار کالج... داره دست به دست میشه.
یه چند دقیقه دیگه تمام توجهای کالج میاد سمت این ماشین.

سهون پوزخندی زد : خوبه...
حداقل میفهمن که کسی نباید به تو نزدیک بشه.

+جالبه که میتونی تو این موقعیت یه جنبه ی خوب پیدا کنی!
نباید پیاده شیم؟

_فکر نمیکنم نیازی باشه ماشینا دارن پر میشن یکم دیگه حرکت میکنن!

جونگین یکم خودشو کش آورد و گفت : به محض اینکه به اونجا برسیم توسط عده ی زیادی باز پرسی میشم!

𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 𝚕𝚒𝚏𝚎Where stories live. Discover now