"but I really love him"

828 211 120
                                    

از خواب بیدار شد و بدون فکر کردن به شب قبل پیش از لود شدن کامل مغزش به از تخت بیرون اومد و به دستشویی رفت.

به محض اینکه از دستشویی بیرون اومد اتفاقات دیشب مثل فیلم از جلوی چشماش رد شد.
از فکر اینکه اون اتفاقات خواب نبودن چشماش دوباره گشاد شد.
آروم دستشو بالا برد و لب خودشو لمس کرد ، زمزمه کرد : خواب نبوده؟!

لبشو گاز گرفت و خودشو تو تخت پرت کرد.
صورتشو توی بالش فرو کرد و با حالت خفه ای نالید : نمیییرم کالج...

صدای سهون تو مغزش اکو شد :

"فرار کن...بزدل"

خوشو روی تخت جابجا کرد و دوباره نالید : من بزدل نیییستم...

از توی تخت بیرون اومد و با بی میلی لباس پوشید ، تندتند یه چیزی خورد و از خونه بیرون رفت.
راننده دم در منتظرش بود.

توی ماشین نشست و با اخم به شیشه های دودی خیره شد.
یکم بعد از حرکت به کالج رسیدن و جونگین با همون اخم و همونقدر بی میلی وارد کالج شد.

توی حیاط بزرگ کالج روی نیمکتی نشست و سرشو توی گوشیش کرد.
یکم بعد نشستن کسی رو کنار خودش حس کرد.
بدون اینکه بهش نگاه کنه گفت : تنت واسه اخراج شدن میخواره؟
استاد اوه بهت چی گفته بود؟

کریس پوزخند صداداری زد و گفت : صبح توهم بخیر برج زهرمار!

جونگین باز هم سرشو از گوشیش بیرون نیاورد : صبحی که با دیدن تو شروع بشه مطمئناً بخیر نیست.

کریس با حالت مسخره ای گفت : دلم شکست.

جونگین از روی صندلی پاشد و با نگاا کردن به کریس گفت : پس اگر نمیخای دلتو پودر کنم جلو چشمم نباش.
و از کریس دور شد.

کریس فقط با اخم رفتنشو نگاه کرد : کله شق...

جونگین وارد کلاس شد و کنار لیسا نشست.
لیسا جونگینو نگاه کرد ، کاملا واضح بود که جونگین از دنده ی چپ پاشده پس گفت : صبحت بخیر!

+بخیر نیست لیسا ، امروز یکی از مزخرف ترینو گیج کننده ترین صبحای تاریخه.

: هوم...اونوقت چرا؟

جونگین سرشو روی میز گذاشت و گوشیشو توی جیبش برگردوند : همش داره اتفاقای عجیبی میفته.
پشت سر هم...
نمیذاره حتی اتفاق قبلی رو هضم کنم باز اتفاقی میفته که روی اتفاقای هضم نشده انبار میشه!
سرم درد میکنه زیادی سردرگمم!

: چیشده نمیخوای تعریف کنی؟

+اگر تعریف کنم توهم گیج میشی!

𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 𝚕𝚒𝚏𝚎Where stories live. Discover now