"Your sweet smell"

819 186 57
                                    

خیلی زود ساعت پنج شد و دم در باغ بزرگ پر از دانشجو هایی بود که میخواستن سوار ماشین ها بشن تا به کالج برگردن.

جونگین میتونست متوجه نگاه خیره ی کریس بشه وقتی سوار ماشین سهون میشد.
توی ماشین سرو صدای دانشجو های بیرون باغ کمتر شنیده میشد.

دلش همچنان گرفته بود و انگار هر لحظه میخواست از ناراحتی جیغ بکشه.
سهون هنوز سوار ماشین نشده بود ، اخرین بار توی اتاق دیدش وقتی بود که به مهربون ترین حالت ممکن داشت صورتشو نوازش میکرد تا بیدارش کنه.

نفس عمیقی کشید و سرشو به عقب صندلی تکیه داد.
بعد از اینکه تمام دانشجو ها داخل ماشین ها نشستن ، سهون هم تو ماشین نشست.

قبل از هر کاری دستشو روی رون جونگین گذاشت و پرسید : خوبی شکلات؟

جونگین لبخندی زد و بهش نگاه کرد : خوبم ، چرا بد باشم.

ماشین ها حرکت کردن و به دنبالشون سهون هم حرکت کرد.
_حس کردم حالت گرفته شده.

+چیزیم نیست ، فقط خسته شدم.

حرکت کردن و از باغ بزرگ دور شدن.
راه برگشت طولانی تر بود چون یکم ترافیک شده بود.
جونگین یکم از پنجره بیرون رو تماشا کرد ، نباید حال گرفته به نظر میرسید پس سمت سهون برگشت و پرسید : میشه اول بریم خونه ی من؟
من باید یه چیزایی رو بردارم.

_اوکی.

به خونه ی جونگین که رسیدن سهون پرسید : لازمه منم پیاده شم؟

+نه.
دو دقیقه وایسا.
زود میام.

از ماشین پیاده شد و داخل خونه رفت.
یه دست لباس راحت برداشت و با مادرش تماس گرفت که شب خونه ی یکی از دوستاش میمونه که اگر تماس گرفت و جونگین خونه نبود نگران نشه.

قبل از خروجش از خونه از مینی بار یه ویسکی برداشت و بیرون رفت.
سوار ماشین شد.
سهون به شیشه ی ویسکی نگاه کرد و پوزخند زد : این برای چیه؟

جونگین‌ به اسم نوشته شده روی شیشه ی شیک ویسکی نگاه کرد : یه هدیه.

ماشینو به حرکت دراورد و خندید : چه هدیه های خوبی میدی!

جونگین هم لبخند زد و منتظر رسیدنشون شد.

یکم بعد به آپارتمان سهون رسیدن.
سهون هم ماشینو پارک کرد و باهم پیاده شدن.
با آسانسور به بالاترین طبقه رفتن و وارد خونه شدن.

داخل خونه که رفتن جونگین ویسکی رو روی میز گذاشت و
نشست.

سهون کتشو کند و گفت : پاشو ، بریم اتاقم لباستو عوض کن.
جونگین بعد یه مکث چند ثانیه ای دوباره بلند شد و دنبال سهون راه افتاد.
به اتاق که رسیدن سهون گونه ی جونگینو بوسید. از اتاق بیرون رفت.

لباسشو عوض کرد و اتاق سهون رو دید زد.
خیلی مرتب تمیز بود و بوی تند و یخیه ادکلونش رو میداد.
بعد از نگاه کردن به تخت سهون و گذشتن افکار رومانتیک و همچنین سکسی از مغزش ، بیرون رفت.

𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 𝚕𝚒𝚏𝚎Where stories live. Discover now