ᴘᴀʀᴛ 𝟷

812 80 4
                                    

چانیول در حالی که با پوزخند دستهاش رو تو جیب شلوارش فرو کرده بود به سهونی که پشت میز معلم نشسته بود و پاهاش رو روی میز به صورت ضربدری روی هم انداخته بود اشاره کرد و قدمهای بلندش رو سمت میز پسر گوشه کلاس که سرش تو کتاب ریاضیش بود و جوری تمرکز کرده بود که انگار در حال شکافتن هسته اتمِ ، برداشت


رو به روی میز پسر ایستاد و با همون پوزخند گوشه لبش دستش رو جلو برد و کتاب پسر رو از بین دستهاش قاپید که باعث شد سر پسر کوچیکتر متعجب بالا بیاد و به چانیول خیره بشه

سهون با دیدن کار چانیول ، نقشه دستش اومد و با حرکت یهویی که باعث شد صدای خراش پایه میز روی زمین ، به گوش برسه از جاش بلند شه

چانیول دستش رو بالا برد و نگاهش رو بین کتاب تو دستش و پسر متعجب رو به روش رد و بدل کرد

_اوه بیون نمیخوای کتابت رو بگیری؟

بکهیون با حرص دندوناش رو روی هم کشید ، ولی مطمئن بود اون پارک چانیول عوضی قرار نیست با یه خواهش ساده اون کتاب رو بهش برگردونه

از جاش بلند شد و سعی کرد با دراز کردن دستش کتاب رو از بین دستای چانیول بگیره و از اون کلاس که حالا ، دخترا دورشون جمع شده بودن و با عشوه های تنفر انگیزشون "برای چانیول " ، فرار کنه

چانیول سرش رو بلند کرد و به کتاب تو دستش خیره شد و لحظه بعد نیشخندش عمیقتر شد

_اوه ببینید چیشده!

سرش رو پایین آورد و به چشماش اشکی بکهیون نگاه کرد

_حتی جلد کتابتم ارزونه ؟!...اوه واقعا؟

با اتمام جمله چانیول همه زدن زیر خنده و باعث شد بکهیون نگاه تنفر آمیزی به چانیول بندازه

_کتابم رو پس بده

ابروهای چانیول با شنیدن حرف بکهیون بالا پریدن

_اوه چرا خودت برای گرفتنش تلاشی نمیکنی بیون؟

بکهیون لبش رو گاز گرفت

دستش رو دراز کرد و بالا پرید تا کتاب ریاضیش رو پس بگیره ولی چانیول دستش رو عقب برد و خنده کوتاهی کرد

_خیلی کوتوله ای هنوز

بکهیون دوباره بالا پرید و سعی کرد دستش رو به کتابش برسونه ولی چانیول با یه حرکت کتاب رو پرت کرد سمت سهون

بک با قیافه ای که جمع شده بود سرش رو چرخوند سمت سهون و نالید

_لطفا پسش بدین!

سهون چشماش رو گرد کرد

_هی بیون آدما برای به دست آوردن چیزایی که میخوان باید تلاش کنن...بیا بگیرش

sᴏᴜʀ ᴄᴀɴᴅʏ 🍬Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz