یجی از جاش بلند شد و سمت سینک قدم برداشت که باعث شد ابروهای بکهیون تو هم دیگه گره بخورن
_هی من منتظرم!
یجی لیوان شیشه ای تو دستش رو که داشت ازش آب میخورد ، روی کابینت گذاشت و دوباره برگشت سر جاش
دستاش رو تو هم گره زد و با لبخندی که خباثت ازش میبارید به بکهیون چشم دوخت
_خب...تو فردا میری پیش چانیول و بهش میگی که کارش داری-
_نگو که شوخی میکنی! اون بفهمه من فیلم سکسش رو دارم با داس گردنم رو میزنه
یجی دستی به پیشونیش کشید و پلکاش رو برای ثانیه ای به هم فشار داد
_نه بکهیون من اصلا منظورم این نبود...چرا خب منظورم این بود ولی نه اینجوری که فقط بری بهش بگی فیلم سکسش رو داری
خودش رو جلو کشید و ادامه داد
_الان که رفتی خونتون ازاین فیلم یکی تو لب تاپت یکی تو فلشت کپی میکنی! بعد که فردا رفتی مدرسه موبایلت رو میاری
نفس عمیقی کشید
_وقتی که اون پسر رو کشیدی یه گوشه بهش میگی که...ببین قشنگ حفظ کن دیالوگ منُ ... همین رو بهش بگو باشه؟
بکهیون سرش رو تکون داد و منتظر به دختر عموش چشم دوخت
_باشه تو بگو
یجی گلوش رو صاف کرد
_بهش میگی که...پارک چانیول هیچ میدونی وقتی تو دیروز داشتی یه پسر رو به فاک میدادی من ازت فیلمبرداری کردم؟...مطمئنا اینجا شوکه میشه و چشماش گرد میکنه بعد تو باید پوزخند بزنی بگی که هی پسر چشماتو باباقوری نکن بعد بهش بگو که...اگه میخوای من این فیلم رو به مدیر نشون ندم باید من رو دوست پسر خودت معرفی کنی-
_چی؟
بکهیون نذاشت یجی ادامه بده و سریع از جاش بلند شد
_ من نمیتونم دوست پسر اون آدم بشم!
یجی کلافه دستش رو به میز زد و چشماش رو بست
داشت کم کم به خاطر کارای بکهیون و این پاستوریزه بازیاش سر درد میگرفت
چرا باید تو این خانواده خفن این پسر اینجوری در میومد؟
_گوش کن بکهیون...وقتی اون چانیول لعنتی تو رو دوست پسر خودش معرفی کنه دیگه کسی نمیتونه بهت زور بگه و اذیتت کنه می فهمی؟ اینجوری همه بهت احترام می ذارن ....البته احترام هم که نمی ذارن بهت ولی دیگه کاری به کارت ندارن
بکهیون چند لحظه سکوت کرد و اجازه داد مغزش تجزیه تحلیل کنه
اون تا حالا هیچ دوست دختر یا دوست پسری نداشته و الان هم دلش نمی خواست که اولینش اون چانیول عوضی باشه
_من نمیتونم یجی
_ به جهنم...من رو بگو که دارم برای کی حرص و جوش میخورم؟ اصلا تا عمر داری اون پورن رو برای خودت پلی کن و باهاش جق بزن ... اگر دوس داری همینجوری پاستوریزه بمونی و با کسی نری سر قرار عاشقانه به من ربطی نداره
بکهیون خنده خفه ای کرد موهای دختر عموش رو بهم ریخت
_هی حرص نخور...و اینکه قرار عاشقانه؟
یجی شونه ای بالا انداخت و موهاش رو زد پشت گوشش
_به هر حال
بک خم شد و پیشونی دختر عموی بزرگترش رو بوسید
_چشم...من بهش فکر میکنم
یجی لباش رو به جلو قوس داد و پلک سنگینی زد
_به من ربطی نداره میخوای فکر کن میخوای فکر نکن
بکهیون خنده دیگه ای کرد
_قهری الان؟...مثلا ازم بزرگتری ها!
یجی دستش رو روی سینه بکهیون گذاشت و هلش داد یه طرف
_من باهات کاری ندارم برو اون طرف ... چه فرقی میکنه بزرگ باشم وقتی احترام منو نگه نمیداری؟
🍬🍬🍬
از وقتی برگشته بود خونه تا ساعت ۶ صبح فقط به این فکر میکرد که اگه دوست پسر چانیول بشه چه چیزی اتفاق میفته؟
خب مسلما حق با یجی بود
بکهیون تو اون مدرسه کوفتی خیلی اذیت میشد و این که با چانیول قرار بذاره میتونست کمک کنه تا مثلا ۵٪ شاخ بشه
شایدم شاخ نمی شد ولی بالاخره با این اتفاق کسی هم دیگه کاری به کارش نداشت
سر دردی که به خاطر کم خوابی به جونش افتاده بود بد جور اذیتش میکرد
با تابش نور خورشید از لا به لای پرده سفید رنگ پنجره اتاقش فهمید که باید بره مدرسه و لحظه ای که آرزو میکرد هیچ وقت نرسه تا یک ساعت دیگه باهاش رو به رو میشد
دیشب همون موقع که اومده بود خونه چند تا کپی از فیلم داخل موبایلش گرفته بود و حالا با یونیفرم مدرسه و با استایل همیشگی پاستوریزه طورش رو به روی آیینه ایستاده بود
چشماش به خاطر کم خوابی دیشبش گود افتاده بودن و موهای قهوه ایش شونه شده روی پیشونیش رو پوشونده بودن و حاضر آماده رفتن بود
موبایلش رو انداخت داخل کوله روی شونه ش و سریع از خونه خارج شد
بعد از ۱۰ دقیقه پیاده روی حالا رو به روی ساختمون مدرسه ایستاده بود و با استرس به اسم مدرسه که روی تابلو بزرگی هک شده بود ، نگاه میکرد
شاید امروز به بدترین روز زندگیش تبدیل میشد
شایدم نه!
اصلا امکان داشت که پارک چانیول همه چیز رو به تخمش بگیره و از تهدید بکهیون هیچ ترسی نداشته باشه
یا شاید هم-
_بکهیون چرا اینجا ایستادی؟
با شنیدن صدای ناظم مدرسه که طبق معمول با یه خط کش آهنی و اخم غلیظ بین ابروهاش به دانش آموز سال دوم مدرسه ش خیره شده بود ، افکارش پاره شدن و سریع سرش رو پایین آورد
_ببخشید آقا الان میرم داخل
بعد از اتمام جمله ش سریع وارد ساختمون شد
اما با دیدن اکیپ ۵ نفره ای که که گوشه سالن ایستاده بودن و با هم صحبت میکردن ، فهمید این بدبختی قراره زودتر اتفاق بیفته و به طور ناگهانی آب دهنش تو گلوش گیر کرد و باعث شد به سرفه بیفته
نفس عمیقی کشید و به سمت اون اکیپ قدم برداشت
با هر قدمی که بر میداشت اضطراب وجودش رو بیشتر می گرفت ولی وقتی به خودش اومد اونجا ایستاده بود و اون ۵ نفر با خونسردی نگاهش میکردن
بکهیون سرفه ای کرد و دستی پشت گردنش کشید
_عااا من...با پ...پارک چانیول...کار خصوصی...داش...تم
ابروهای جمع ۵ نفره با شنیدن این جمله از دهن بکهیون بالا پرید و لحظه بعد همه شون به جز چانیول که با پوزخند بهش خیره شده بود ، داشتن بلند بلند میخندیدن
بک اخمی کرد و لباش رو بهم فشار داد
_من کاملا جدی بودم...نخندید
_اوه کوچولوی دوست داشتنی...با دوست پسر من چیکار داری؟
بکهیون با شنیدن حرف ریوجین سرش رو بلند کرد و پوزخند محوی زد
خیلی دلش میخواست بهش بگه " همین دوست پسری که میگی بهت خیانت کرده بدبخت"
ولی خود داری کرد و اجازه داد همه چیز طبق نقشه پیش بره
بکهیون بند کوله ش رو بین انگشتاش فشرد و لب پایینش رو گاز گرفت
_من واضح گفتم...خصوصی
ریوجین دندوناش رو روی هم کشید و قدمی به جلو برداشت
_من دوست دخترشم پس خصوصی بین ما نیست به هر حال چانیول به من میگه
چانیول چشماش رو گرد کرد و نیشخند عمیقی زد
_ ولی من کدوم یک از حرفام رو با تو در میون گذاشتم؟
ریوجین پلکاش رو بهم فشار داد و موهای کوتاهش رو عقب داد
_ اوپا...نمی تونی جلوی جمع من رو ضایع نکنی؟
چانیول بی حوصله ریوجین رو کنار زد و قدمی به جلو برداشت
_ کارت چیه؟
بکهیون لب پایینش رو بین دندوناش گرفت و چتری هاش رو مرتب کرد
_میشه خصوصی صحبت کنیم؟
چانیول پوزخندی زد و راه افتاد
_دنبالم بیا
بکهیون متعجب دنبال چانیول راه افتاد
چانیول از ساختمون خارج شد و با قدم های بلند خودش رو به حیاط پشتی رسوند
بکهیون هم پشت سرش وارد حیاط پشتی شد و پشت سر چانیول با سر پایین افتاده ایستاد
_میشنوم
بک کمی روی پاهاش جا به جا شد و دستاش رو بهم گره زد
_ میشه برگردی؟ اینجوری راحت نیستم
چانیول تکیه ش رو زد به دیوار و با پوزخند به چهره بچگونه پسر رو به روش چشم دوخت
_ خب؟
بکهیون با دستای لرزون زیپ کوله ش رو باز کرد و موبایل سامسونگش رو بیرون کشید
_ب ...ببین
نفس عمیقی کشید و سعی کرد لکنتش رو بخوابونه
این لکنت اون رو ضعیف تر نشون میداد و این اصلا برای این موقعیت خوب نبود
پس تمام عزمش رو جمع کرد و قبل این که موبایل رو روشن کنه حرفش رو شروع کرد
_دیروز وقتی داشتی یه پسر سال اولی رو به فاک می دادی...من ازت فیلمبرداری کردم!
بکهیون انتظار داشت طبق گفته یجی چانیول شوکه بشه ولی برعکس انتظارش چانیول پوزخندی زد و دستاش رو زد زیر بغلش
_خب؟
بکهیون سعی کرد تعجب نکنه و جوابش رو بده
_اگه...من رو...دوست پسر خودت...معرفی کنی...این فیلم رو به مدیر نشون نمیدم
با اتمام جمله ش چانیول چشماش رو گرد کرد و خنده بلندی کرد
_چی؟ مگه مازوخیسمی چیزی ام؟
بکهیون پوفی کشید و شونه اش رو تکون داد
_برای من مهم نیست که مازوخیسمی هستی یا نه! ولی باید به همه بگی که من دوست پسرتم اون موقع این فیلم پیش من محفوظ می مونه
چانیول تکیه ش رو از دیوار گرفت و رو به روی بکهیون ایستاد
_ موبایلت رو بده...میخوام فیلمش رو ببینم
بکهیون سریع رمز موبایلش رو زد و به دست چانیول داد
چان پوزخندی زد و بدون اینکه نگاهی به فیلم بندازه ، موبایل بکهیون رو با محکم ترین حالت ممکن به دیوار کوبید که باعث شد به چند تیکه تقسیم بشه و بکهیون نفسش با این حرکت حبس بشه
اون عوضی چه غلطی داشت میکرد؟
لباش رو بهم فشرد و با عصبانیت جلو رفت و دستای مشت شده ش رو کوبید به سینه چانیول
_عوضی گوشیم داغون شد
چانیول ابروهاش بالا پریدن و پوزخند زد
_ عوضش دیگه مدرکی نداری که من دیروز سکس داشتم
بک تکخندی کرد و سرش رو بلند کرد تا بتونه به چشمای درشت پسر رو به روش خیره بشه
_عااا فکر نکنم چنین چیزی اتفاق بیفته...اونقدراام احمق نیستم که ازش کپی نداشته باشم
چانیول با شنیدن این حرف از دهن بکهیون نتونست جلوی خودش رو بگیره و قدمی به جلو برداشت
یقه یونیفرم بکهیون رو بین انگشتای کلفتش گرفت و اون رو بالا کشید
توی صورتش خم شد و در حالی که به مردمک های لرزونش نگاه میکرد ، با حرص غرید
_چی میخوای ؟
بکهیون که به خواسته اش رسیده بود نیشخند زد و چانیول رو به عقب هل داد
_گفتم که جناب پارک...تو باید من رو دوست پسر خودت معرفی کنی وگرنه میرم به مدیر نشون میدم
چانیول کلافه دستی لای موهاش کشید
_از کجا بدونم واقعا ازش کپی داری؟
بکهیون ابروهاش رو بالا انداخت و در حالی که یقه یونیفرمش رو مرتب میکرد لب زد
_ اگه خیلی دوست داری شب برات میفرستم یه ذره شق کنی
چانیول دستش رو زد به کمرش و کف هایی که کناره لبش جمع شده بود رو پاک کرد
واقعا الان هیچ چاره ای نداشت!
اگه این پسره کوتوله اون فیلم رو به مدیر نشون میداد قطعا بدبخت میشد
پس یعنی باید الان قبولش میکرد؟
یه بچه بزدل رو که همه مسخره ش میکردن؟
الان اصلا ریوجین براش مهم نبود ، مهم آبروی خودش بود که جلوی این همه طرفدار نره .
به هر حال که ریوجین فقط برای سرگرمی و خالی کردن خودش تو یه سوراخ ، دوست دخترش شده بود
پس بدون ذره ای فکر کردن سرش رو تکون داد
_اوکی دوست پسرت میشم
این که جلوی یه نفر غرورت بشکنه بهتر بود تا جلوی کلی آدم خرد بشی!
بکهیون نیشخند پلیدی زد و قدمی به چانیول نزدیک شد
_اوه پس...جناب پارک الان دوست پسر منه! پس چطوره اول اون دختره ایکبیری رو رد کنیم؟ هوم؟
چانیول اخم کمرنگی کرد و غرید
_تو نمی تونی هر چی دلت خواست-
_ چقدر غر میزنی پارک چانیول
چانیول لباش رو بهم فشرد و فقط تونست دستاش رو مشت کنه
بکهیون روی پنجه پاش بلند شد و با گرفتن یقه لباس چانیول سرش رو کمی پایین کشید
پوزخندی زد و لباش رو گذاشت گوشه لب چانیول درست روی لپش
چان با چشمای گرد شده سریع عقب کشید و به بکهیون خیره شد
_ من اجازه همچین کاری رو بهت ندادم
بکهیون لباش آویزوون شدن و سرش رو بلند کرد
_ نکنه وقتی دوست پسر داری بازم میخوای پسرای دیگه رو ببوسی؟
چانیول چینی به بینیش داد و بکهیون رو پس زد
_ به تو ربطی نداره..حرفاتو زدی حالا گمشو برو میخوام تنها باشم
STAI LEGGENDO
sᴏᴜʀ ᴄᴀɴᴅʏ 🍬
Fanfiction🍓 آبنبات ترش 🍓کاپل : چانبک 🍓 ژانر : رمنس ، مدرسه ای ، ددی کینک 🍓محدودیت سنی : NC+21 فول اسمات 🍓نویسنده : Black_horse (Elsa_99) ......................... 🍬 ²⁰²⁰ ˢᵉᵖᵗᵉᵐᵇᵉʳ 🍬 بیون بکهیون پسر فقیریه که به کمک عموش تونسته زندگیش رو اداره کنه و ت...