پارت هفتم: دلتنگی در 5 صبح

174 54 29
                                    

|| دی او||

ساعت، 5 صبح روز یکشنبه یک روز تعطیل رو نشون میداد، روزی که میشد تا کله ظهرش خوابید ولی دیدن اسم چانیول روی گوشیم هشیارم کرد و سریعتر از تصورم گوشی رو جواب دادم و با صدایی که به سختی گرفتگیش رفع شده بود جواب دادم.

- سلام صبحت بخیر.

اگه کسی غیر چانیول بود به حتم حتی جوابش رو نمی‌دادم و قطع می‌کردم چه برسه با یه لبخند گشاد صبحگاهی و صدای گرفته ای که از ذوق زدگی در حال مرگ بود سلام و صبح بخیر بدم.

- سلام ببخشید بد موقعه مزاحم شدم.

- مشخصه بدموقعه مزاحم شدی کله پوک میدونی الان چه ساعتیه و من درحال انجام چه کار مهمیم؟

انقدر لحنم شوخ بود که عذاب وجدانی که در کلمات چانیول موج میزد پرید.

- اوه پس شمارم کار مهمی دارید جناب.

ابروهام رو بالا انداختم، میدونستم نمی‌بینه ولی می‌خواستم خودم رو برای یه مبارزه کلامی حاضر کنم.

- مشخصه فکر کردی همه مثل تو بیکارن ندونن خواب چه کارمهمیه؟

- اوه پس آقا خواب بودن واقعاً منو ببخشید که بیدارتون کردم.

برعکس تصورم کوتاه اومد و خیلی کیوت با من من و شرمساری ادامه داد.

- ببخشید دی او واقعاً میدونم نباید زنگ میزدم،  میدونم خسته ای و بد وقته ولی...

بین ولیش اومدم.

-  چانیول یعنی خیلی خوب خودتو  به موش مردگی می‌زنی، فکر میکنی دستتو نخوندم؛ الان من میگم شوخی کردم بعد میای حالمو میگیری به همین خیال باش من از موضعم پایین نمیام؛ حالا عذاب وجدان بگیر این وقت صبح زنگ زدی!

خنده هاش به خوبی به گوشم می‌رسید ولی مشخص بود بین اون غش و ضعفش نمی‌تونه حرف بزنه.

- الان اینا علائم عذاب وجدانه؟

بیشتر از قبل خندهاش گوشام رو پر کرد و بلاخره وقتی پرسیدم"گرفتی؟"
خودمم به خنده افتادم و چانیول بین خندهاش با صاف کردن صداش جواب داد.

- باور کن اینبار واقعی بود بعدش اول که نگفتی عذاب‌وجدان بگیرم من عذاب وجدان داشتم دی او شی.

کم آوردم نمی‌دونستم چی بگم پس دلیل زنگ زدنش رو پرسیدم.

- خب حالا  میشه بگی به غیر عذاب وجدان گرفتن و بیانش با من چیکار داشتی؟

لبخند از صداش پاک نشد و گفت"میخواستم بگم تازه اومدم سئول بعد.."کمی بین حرفاش فاصله انداخت و خیلی جدی ادامه داد"این یک هفته که ندیدمت دلم برات حسابی تنگ شده بیا بریم بیرون."
حرف آخرش، دلتنگیش بوی خاصی داشت، عطری که انگار حرف دل منم بود و از عمق قلب چانیول، از عمیقترین احساساتش نسبت به من استخراج  میشد و من باید بگم دوستش داشتم؛ برای یک لحظه انقدر در نظرم درخشان و خاص اومد که نتونستم تو اون حس تک جمله‌ای غرق نشم.

❄️تابستان برفی❄️Where stories live. Discover now