پارت چهارم: رویایی در بیداری

192 58 29
                                    

|| دی او||

شوکه و متحیر از برخورد با چانیول، کسی که فکر می‌کردم دیگه دیدار دوبارمون محاله، چند قدم به عقب رفتم و بی‌اینکه کنترلی روی خودم داشته باشم به یک مانع که به غیر از پای راستم، جسم دیگه ای نبود تا  مرز سقوط پیش رفتم و از شوک افتادن چشمام رو بستم وسعی کردم با دستم به تنها چیزی که می‌تونست سرپا نگهدارتم چنگ بزنم و وقتی احساس گرمای دستای کسی رو روی پشتم احساس کردم چشمام رو باز کردم و شاهد بارش برف توی یک تابستان گرم روی سرم شدم.

عجیب بود هیچ وقت قرار نبود تو تابستون برف بباره اما دیدن اون موهای درخشان و برفی باعث می‌شد حالا که تو آغوش گرم یه غریبه که فقط در عرض چند ساعت به یک دوست تبدیل شده بود و من رو غرق عطر نرم و دلنشینش کرده بود من دو کیونگسو رو به زیباترین منظره برفی که می‌تونستم ببینم، ببره و زمانی که بیشتر توی اون آغوش کشیده شدم با کمال میل چشمهام رو بستم و در اون منظره ذوب شدم.

یک جنگل کاج همیشه سبز پوشیده از برف پیش روم بود، دوست داشتم چشمهام رو تا ابد ببندم و فقط تو اون جنگل پیش برم و عطر نم و یخ زده برگهای سبز رو توی ریهام بکشم و مستش بشم.
دوست داشتم تو گرمای اون عطر از سکوت منظره ای برفی لذت ببرم، حتی صدای کلاغ های برفی بین اون سکوت برفی نمی تونست باعث بشه به خودم بیام.

خیلی وقت بود دلتنگ این عطر، دیدن این جنگل خیالی بودم، نمیدونم از کی ؟!

حسی بهم می‌گفت از وقتی هنوز قدم در این دنیای شلوغ و پر از رنگ نذاشته بودم اون عطر رو می‌شناختم و عاشق اون سفیدی بودم.

عاشق تمام این حس عجیب و شیرین بودم...
عاشق این بی‌خیالی که هیچ کلمه ای براش نمی‌تونستم پیدا کنم بودم و برام مهم نبود در این دنیای بی کلمات غوطه ور بشم ولی...و ولی با اینکه دوست داشتم برای ابد غرق اون حس و دنیا بشم به یادآوردم کجام و قبل از اینکه به این دنیا بیام فقط چند ثانیه تو چشمای چه کسی نگاه کردم و از یک سقوط که به نظرم ازش سالها می گذشت  تو آغوش کی  کشیده شده بودم.

- چانیول.

درحالی که اسمش رو به یاد میآوردم با لبهام هم به آوا تبدیلش کردم و چشمام رو در بین اون آغوش قرص و محکم باز کردم و سعی کردم دور بشم.
سخت بود...مثل بیدار شدن از یک خواب صبحگاهی دور شدن از اون آغوش سخت بود.

- حالت خوبه دی او؟

خوب بود که پرسید وگرنه من شرم رو فراموش می‌کردم، دنیای رنگی و شلوغ اطرافم رو فراموش میکردم و کس دیگه ای میشدم.
یک مجنون و عاشق بی هیچ دلیل منطقی...

- دی او شی.

با نگاه شرمگین از چشمایی که نگرانم بودن نگاهم رو گرفتم و علت و سببی که باعث این برخورد زیبا شده بود رو شکافتم.
تا اون لقب مجنون عاشق رو از خودم دور کنم؛ تا اون بار سنگین عذاب وجدان رو از روی دوشم بردارم.

❄️تابستان برفی❄️حيث تعيش القصص. اكتشف الآن