چپتر نوزدهم.

434 102 21
                                    



صدای برخورد قطرات بارون به سقف چوبی خانه، پلک‌های مرد رو سنگین تر می‌کرد. به سختی سعی داشت بتونه بیدار بمونه اما شرایط هیچ کمکی بهش نمی‌کرد. بی حوصله غلت زد و نگاهش رو از پنجره‌ی بزرگ و بی‌پرده‌ی اتاق گرفت.

چرخید و با چشم‌های باز و غمگین شوهرش رو به رو شد. «خوابت نمی‌بره؟» یونگی زمزمه کرد و کف دستش رو روی صورت جونگ‌کوک گذاشت.

بعد از این که در کمال آبروریزی به تنهایی از پیش جیمین و تهیونگ برگشته بودند، این اولین باری بود که با هم مکالمه می‌کردن. مرد بزرگ‌تر با کلافگی آه کشید. «نه.» دروغ گفت.

یونگی با ترس، خودش رو جلوتر کشید. اشکالی نداشت. هر چی باشه، اون‌ها همسر قانونی هم بودن. جونگ‌کوک عاشقش بود. یونگی می‌تونست اون مرد رو تا ابد ببخشه. بارها و بارها. قلبش رو برای شکسته‌ شدن می‌دید، نه برای دوست داشته شدن.

آب دهنش رو قورت داد و سر جونگ‌کوک رو بین بازوهای ظریفش گرفت.

«به ماندگاری ستاره‌ها

همیشه بدان

که دوستت دارم

عشق من در قلب تو می‌درخشد و به رویاهایت جان می‌بخشد.

ببعی دراز کشیده و سرش را به آغوش نرم مادرش سپرده.

دلفین‌ها زیر درخشش ماهتاب بازیگوشی می‌کنند؛

و پروانه‌، رویای یک رز ارغوانی را می‌بافد.

من تو را میان دستانم تاب می‌دهم

زمانی که آفتاب ماه را در آغوش می‌کشد.

امشب بر ابرها می‌نشینیم،

و رویاهایمان مانند دریای ژرف، می‌خروشند.

به ماندگاری ستاره‌ها

همیشه بدان

که دوستت دارم.

عشق من در قلب تو می‌درخشد و به رویاهایت جان می‌بخشد.»

یونگی صورت خیس از اشکش رو به موهای نرم شوهرش فشار داد. جونگ‌کوک دست‌هاش رو دور بدن یخ زده ی مرد حلقه کرد و تصمیمش رو گرفت؛ پس سرش رو از آغوش یونگی جدا کرد و لب‌های شورش رو بوسید.

*

صبح، بی‌خبر رسید. جونگ‌کوک فکر کرد زمان هیچ‌وقت برای کسی نمی‌ایسته. زمان برای قلب‌های شکسته نمی‌ایسته تا درمان باشن. تا بتونن سر پا بشن. زمان بازی بی‌رحمانه‌اش رو با ما ادامه می‌ده، و هر کس به سمت چیزی که براش مقدر شده، قدم بر می‌داره.

Butterfly's Repose - [Completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora