وقتی که چشم هاشو باز کرد توی تخت تهیونگ بود. لباس های دیشبش هنوز تنش بود و تهیونگ کنارش دراز کشیده بود. تی شرت تنش مال خودش نبود شماره یه نفر روی بازوش نوشته شده بود. حتی یه لنگه از جوراب هاش هم گمشده بود.
جانگ کوک غرولند کنان از روی تخت بلند شد و به سمت دستشویی رفت. دوش اب سرد رو باز کرد و بعد از دراوردن لباس هاش به زیر دوش رفت
هنوز چند دقیقه ایی نگذشته بود که در صدای در دستشویی رو شنید. پرده رو کنار داد و با تهیونگ مواجه شد.درست موقع رسیدن به توالت خم شد و بالا آورد.
جانگ کوک به بینیش چین انداخت و گفت " ته ..این کار خیلی چندشه "
تهیونگ که از درد ناله میکرد زیر لب گفت " خفه شو" دستی به سرش کشید و گفت " لعنتی سرم داره میترکه " سیفون توالت رو کشید. دوباره حالت تهوع بهش دست داده بود. جانگ کوک سرشو به کاشی کنار حمام تکیه داده بود و به تهیونگ که کنار توالت زانو زده بود نگاه میکرد. بعد از چند دقیقه که تهیونگ در همون حالت مونده بود با خودش فکر کرد شاید همونجا خوابش برده.
همون موقع تهیون به ارومی گفت " جانگ کوکی "
جانگ کوک دوباره زیر دوش رفت و پرسید "هوم؟"
"میشه..میشه من باهات بیام زیر دوش ؟"
"نه"
"بیخیال دیگه کوکی کل بدنم بو گه میده"
"نه"
"لطفااااا"
"نه ته..من نمیخوام تورو لخت ببینم"
"ما شبا کنار هم میخوابیم"
"اون فرق داره"
"کوکی من تورو قبلا لخت دیدم"
جانگ کوک با تعجب سرشو از لای پرده بیرون اورد و پرسید " چی؟ کی ؟"
"یه بار اومدم خونه دیدم داری یه پسرو میکنی...در اتاقت باز بود .منم اتفاقی دیدم" سرشو به توالت تکیه داد و ادامه داد " عضوت بدک نیست اما ازونایی نیست که من خوشم بیاد"
جانگ کوک با بهت بهش خیره شد ، بعضی وقتا واقعا تهیونگ رو درک نمیکرد.
"تو... برو بیرون ته..الان حوصله این کارارو ندارم"
ولی تهیونگ که همچانان کف دستشویی نشسته بود گفت " ولی کوکییی"
جانگ کوک با بی حوصلگی گفت " نه" و پرده رو دوباره کشید
"عوضی خودخواه" تهیونگ به ارومی ادامه داد " دیگه برات صبحانه درست نمیکنم"
درو پشت سرش کوبید که باعث شد سر جانگ کوک بازم درد بگیره. با تموم سرعتی که میتونست دوش گرفت. از داخل حموم بیرون اومد و حوله دور کمرش پیچید و به داخل پذیرایی رفت. تهیونگ کنار دستشویی روی زمین خوابش برده بود. با پا به ارومی بهش زد تا بیدار شه. تهیونگ روی شکمش چرخید . سینه خیز به داخل حمام رفت. جانگ کوک حندید و به سمت اتاقش رفت.
یونگی و هوسوک توی اتاقش خوابیده بودن. لباس هاشو برداشت و به اتاق تهیونگ رفت تا بپوشتشون. وقتی که بیرون اومد و به طرف اشپزخونه رفت هوسوک صبحونه رو حاضر کرده بود. یه لیوان قهوه بهش داد و چند تا قرص مسکن. جانگ کوک از هوسوک تشکر کرد و قرص ها رو خورد.
هوسوک در حالی که چند تا بیکن سرخ میکرد گفت " عجب شبی بود نه؟"
جانگ کوک قلپی از قهوش نوشید و گفت " هیچی یادم نیست"
یونگی که تازه از اتاق بیرون اومده بود با پوزخندی گفت " فکر کنم دیشب تری سام داشتی.. نگران نباش وقتی که دیشب داشتیم جمعت میکردیم و شلوارتو میپوشیدیم کونت تمیز بود"
هوسوک با صدای بلند خندید. جانگ کوک ناله ای کرد و گفت " خدایا.. هیونگ بس کن خواهشا"
همزمان تهیونگ وارد اشپزخونه شد و گفت " دیدی گفتم" از قرص های مسکنی که هوسوک به سمتش گرفته بود برداشت و با یه قلپ از قهوه ی جانگ کوک خوردشون" فقط من تیستم که دیکتو دیده"
هوسوک بیکن هارو توی بشقاب گذاشت و گفت " همچین چیز قابل تعریفی نبود"
"شماها خیلی نامردین" جانگ کوک سرشو به میز تکیه داد و گفت " حس خیلی بدی دارم"
یونگی یه چنگال پر بیکن و تخم مرغ رو توی دهنش چپوند و گفت " عب نداره یادت میره"
همشون مشغول خوردن صبحونه شدن و مهمونی دیشب رو مرور کردن. تهیونگ و جانگ کوک فقط دو ساعت اول یادشون بود. همه چیز تار و مبهم بود که این از نظر تهیونگ یعنی یه مهمونی خوب.
جانگ کوک به هوسوک کمک کرد تا ظرف هارو جمع کنن و تهیونگ و یونگی به پذیرایی رفتن تا با کنسول بازی کنن.
بعد از تموم شدن ظرفا هوسوک و جانگ کوک هم بهشون ملحق شدن. هوسوک در حالی که کنار یونگی روی مبل نشسته بود گفت " راستی بچه ها من یه مسابقه ی رقص دارم شما ها باید بیاین"
تهیونگ پرسید "کی؟"
"جمعه ی بعد مسابقه ی خیلی بزرگیه همه ی رقصنده ها واحد ما میان تا اجرا کنن" تهیونگ که توجهش به صحبت های هوسوک جلب شده بود پرسید " اون پسر کیوته هم هست؟"
جانگ کوک رو به تهیونگ کرد و پرسید " کدوم پسره؟" اما تهیونگ توجهی بهش نکرد و همچنان به هوسوک خیره شد
یونگی جواب داد "البته که میاد اون ستاره ی مسابقس" به هوسوک نگاه کرد و ادامه داد " البته بعد از دوست پسر من"
تهیونگ بلافاصله گفت " من میام "
"تو چی کوکی؟" جانگ کوک لبشو گزید. یه مسابقه ی رقص. این برنامه ای نبود که برای اخر هفتش داشت" نمی دونم هیونگ "
یونگی گفت " اگه بیای خوب میشه شاید به کار پروژت هم اومد و تونستی یه الهام پیدا کنی "
جانگ کوک کمی فکر کرد. با رفتنش چیزی رو از دست نمیداد. در هر صورت برای جمعه هم برنامه ایی نداشت. شایدم میتونست با دیدن اون رقصنده ها ایده بگیره. از یه طرفی هم رقصیدن نوعی هنر بود و اون تمام چیز های هنری خوشش میومد. هنر به منزله ی تعالی روح بود.
"راجبش فکر میکنم" روی زمین دراز کشید تا یه فیلم نگاه کنن
تهیونگ که دوست داشت مثل هشت پا رفتار کنه. دست هاش و پاهاشو دور جانگ کوک حلقه کرد. سعی نکرد پسش بزنه، هنوز از بابت دیشب خسته بود. جینا هم به طرفشون اومد سرشو روی شکم جانگ کوک گذاشت. وسطای تماشای فیلم بود که جانگ کوک پلکاش سنگین شد و خوابش برد
YOU ARE READING
HIM (Persian)
Fanfictionتو مثل سحر گاه بودی . دنیا را در من بیدار میکردی تودرخشان ترین تششع نور خورشید بودی که به چشم دیدم ** یونگی در حالی که به هوسوک نگاه میکرد گفت"منظورم یه الهه یا یه مدله..کسی باعث بشه عکس هایی که میگیری احساس داشته باشن" جانگ کوک پوزخندی زد و گفت "...