هنوز به داخل استودیو نرسیده بود که دست هایی محکم گرفتش. لب هایی روی گردنش فشرده شد. جیمین نفسشو توی سینه حبس کرد و جه بوم رو از خودش دور کرد. جه بوم با نیروی بدنش اون رو به گوشه اتاق هل داد. جیمین رو به دیوار چسبوند و خودش از پشت بهش چسبید.
"جه بوم" جیمین به سختی میتونست نفس بکشه " چی...."
جه بوم شلوار جیمین رو پایین کشید و در حالی که سوراخ جیمین رو میمالید زیر لب گفت " من بهش نیاز دارم جیمین..بهش نیاز دارم" جیمین پیشونیشو به ایینه سرد اتاق رقص تکیه داد . جه بوم بدون اخطار عضوشو وارد جیمین کرد و محکم ضربه زد.جیمین نالید و لبشو محکم گاز گرفت. شدت ضربه ها هر دفعه بیشترو بیشتر میشد. بعد از این همه سال بدن جیمین رو خوب میشناخت و میدونست چه خودش چه جیمین به راحتی ارضا نمیشن. صدای ناله هاشون توی استودیو اکو میشد.
جیمین در حالی که ارضا شده بود و پاهاش میلرزید زیر لب گفت"جه بوم"
جه بوم سرشو به شونه ی جیمین تکیه داد و گفت " گفتن نمیشه.. گفتن اگه با این وضع کلاسا رو بیایم هم کمک هزینه ی تحصیلیمون رو قطع میکنن هم برای امتحتانا قبول نمیشیم"
"متاسفم" سعی کرد برگرده و جه بوم رو بغل کنه اما جه بوم ازش فاصله گرفت لباس هاشو به طرفش پرت کرد و گفت " اماده شو ده دقیقه ی دیگه تمرین داریم"
**
جانگ کوک اهل مهمونی رفتن نبود . هیچ وقت هم جزو کارایی نبود که بخواد وقتشو براش تلف کنه. اما تهیونگ عاشق مهمونی رفتن بود. وقتی که جانگ کوک به مهمونی میرفت یا به خطر تهیونگ بود یا نیاز داشت تا با یکی سکس کنه. ولی حس میکرد اومدنش به این مهمونی یه اشتباه محضه
با این حال تمام هفته در گیر میان ترم ها بود. نیاز داشت تا حال و هواش عوض بشه. همه چیز روی اعصابش بود و امیدوار بود با کمی الکی و یه سکس خوب حالش بهتر شه.
پس وقتی جیمین بهشون راجب این مهمونی گفته بود و ازش دعوت کرده بود جانگ کوک بلافاصله قبول کرد، با وجود اینکه چند روز پیش به مهمونی یونگی نرفته بود ، اما جیمین لازم نبود اینو بدونه. اونا با هم خوب بودن، نرمال. هیچکدومشون چیزی راجب اتفاق اونروز خونه ی جانگ کوک به اون یکی چیزی نگفته بود. انگار که اتفاق خاصی نیافتاده. وقعا هم نیافتاده بود.
اما جانگ کوک میدونست که یه اتفاقی افتاده . اتفاقی که باعث شده بود ساعت 3نصفه شب بیدار شه چون فقط میخواست صورت جیمینو نقاشی کنه. تا ساعت 5 بیدار مونده تا وقتی که دیگه مغزش نمیکشد. به خودش گفته بود که کافیه و دفتر رو روی میزش پرت کرده بود،عادی بود. قبلا هم اینطوری شده بود. البته نه ساعت 3 نصفه شب. نه برای چهره ی یه ادم دیگه . مسلما نه لزوم به عوض کردن لباس زیرش بعد طراحی .
جانگ کوک نمیدونست ناخوداگاه به خاطر بودن جیمین این لباس هارو پوشیده بود یا اتفاقی. اما وقتی که تهیونگ قبل از اومدن توی اپارتمان نگاهی به شلوار پاره و تی شرت مشکی یقه بازش کرده بود بلافاصله گفت " من با این تیپت حاضرم ساک بزنم برات" و بعد زیر لب اضافه کرده بود " امشب قراره یه حال حسابی بکنیم" جانگ کوک هم امیدوار بود درست گفته باشه
YOU ARE READING
HIM (Persian)
Fanfictionتو مثل سحر گاه بودی . دنیا را در من بیدار میکردی تودرخشان ترین تششع نور خورشید بودی که به چشم دیدم ** یونگی در حالی که به هوسوک نگاه میکرد گفت"منظورم یه الهه یا یه مدله..کسی باعث بشه عکس هایی که میگیری احساس داشته باشن" جانگ کوک پوزخندی زد و گفت "...