تهیونگ وقتی اول صبحی جانگ کوک رو ناراحت دید فکر نمیکرد همچین اتفاقی افتاده باشه. نمیدونست که چرا جانگ کوک اول صبح روز تعطیل با لباسایی که مال خودش نیست توی محوطه دانشگاه داره میدوه، اما وقتی به تهیونگ زنگ زده بود و ازش خواسته بود که اونو توی ساختمان هنر ببینه تهیونگ نگران شده بود. به سرعت خودشو پیش اون رسوند و بدن خیس از عرق جانگ کوک توی استودیو عکاسی منتظرش بود. مشغول کار روی پروژه هاش بود. روی زمین نشسته بود و به طرح ها وعکس هایی که از جیمین گرفه بود نگاه میکرد. تهیونگ با خودش فکر کرد که شاید مشکل از پروژه شه که اول صبح زنگ زده. ولی جانگ کوک به نظر اروم میومد
تهیونگ درو پشت سرش بست و کنار جانگ کوک نشست"کوکی" جانگ کوک همچنان سرش پایین بود. چشماش قرمز بود انگار گریه کرده. غیر ممکن بود. جانگ کوک عادت نداشت گریه کنه "حالت خوبه؟ چه اتفاقی افتاده؟"
""ته.." تهیونگ تمام احتمالات رو توی سرش گذروند. شاید برای مادرش اتفاقی افتاده
"اره من اینحا..من پیشتم..مامانت خوبه؟" جانگ کوک سرشو تکون داد. تهیونگ اخم کرد و ادامه " جیمین حالش خوبه؟" قطره اشکی از گونه ی جانگ کوک پایین چکید. تهیونگ دستاشو دور جانگ کوک حلقه کرد. اما جانگ کوک بعد از اون یه قطره اشک کاری نکرده بود. این تهیونگ رو بیشتر نگران میکرد
"میخوای بهم بگی؟"
"من گند زدم ته.."
"چیکار کردی؟"
"جیمین از دستم عصبانیه ته..خیلی عصبانی"
"عصبانی شبیه هوسوک وقتی ترسوندیمش یا شبیه یونگی وقتی صبح زود بیدارش کردیم؟"
"بیشتر از ازینا..من همه چیزو خراب کردم"
"مطمئنم که اینظور نیست.. هیچ کس نمیتونه"
"بهش گفتم که فکر میکنم این مدته با جه بوم هم توی رابطه ی بوده"
"چی؟!"
"مستقیما بهش گفتم که بهش اعتماد ندارم... که فکر میکنم رابطمون الکیه"
"اوه..."
"اوهوم..""اره..واقعا گند زدی" جانگ کوک اهی کشید وتهیونگ فشار دستش رو بیشتر کرد
"خب میتونی بری و ازش معذرت بخوای. بگی عصبانی شدی ونفهمیدی چی گفتی بگی که واقعا باور نمیکنی.." اما وسط جمله مکث کرد. جانگ کوک احمق نبود. اگه فکر میکرد حرفاش اشتباهه معذرت خواهی میکرد
"تو..که فکر نمیکنی این حرف درست باشه"
"نمیدونم ته من.."
"چرا همچین فکری میکنی؟ جیمین از تو خوشش میاد. اینو همه میدونن"
جانگ کوک اهی کشید و گفت" جه بوم اومد و یه سری حرفا زد."
"و تو حرفاشو باور کردی؟"
YOU ARE READING
HIM (Persian)
Fanfictionتو مثل سحر گاه بودی . دنیا را در من بیدار میکردی تودرخشان ترین تششع نور خورشید بودی که به چشم دیدم ** یونگی در حالی که به هوسوک نگاه میکرد گفت"منظورم یه الهه یا یه مدله..کسی باعث بشه عکس هایی که میگیری احساس داشته باشن" جانگ کوک پوزخندی زد و گفت "...