جیمین خمیازه ای کشید و چرخید تا به جانگ کوک نگاه کنه. جانگ کوک چشماشو به ارومی باز کرد
جیمین با صدای خوابالود گفت " صبح بخیر جذاب"
جانگ کوک موهایی که روی پیشونی جیمین ریخته بود کنار زد و گفت " صبح بخیر.. وقت داری صبحونه بخوریم؟"
جیمین گوشیشو از زیر بالشت برداشت و نگاهی به ساعت انداخت " نه نیم ساعت دیگه باید برم استودیو با جه بوم تمرین کنم" صورتشو به گردن جانگ کوک نزدیک کرد و اروم کمرشو به پایین تنه جانگ کوک فشار داد و بالا پایین شد
جانگ کوک زیر لب گفت "به اندازه ی کافی وقت داری" لبشو گاز گرفت تا صداس نالش شنیده نشه
جیمین با زبونش استخون تره قوه ی جانگ کوک رو خیس کرد و گفت " من ایده ی بهتری دارم" جانگ کوک چشم هاشو بست. حس میکرد دنیا دور سرش میچرخه "تازشم توی رژیمم"
جانگ کوک اون رو از خودش جدا کرد و گفت " جیمین میدونی که بدم میاد وقتی به خودت گرسنگی میدی"
جیمین گردن جانگ کوک رو به ارومی بوسید و گفت " فقط دو هفته ی دیگ خب؟ برای مسابقه باید اماده باشم بعدش دیگه رژیم نمیگیریم خب؟"
جانگ کوک تسلیم شد و خودشو در اختیار جیمین قرار داد " قول بده"
جیمین با ولع گردنش رو میبوسید و زیر لب گفت " باشه"
در اخر دیر به تمرین رسید و جه بوم اصلا خوشحال نبود.
**
برنامه ی تمرین این هفته ی جیمین خیلی سنگین بود و یه مسابقه پیش رو داشت
این مسابقه برای همه ی رقصنده ها مهم بود چون از اژانس های استعداد یابی مختلف میومد و شانس خوبی بود که انتخاب بشن. همه درگیر بودن و تمام توانشون رو به کار گرفته بودن. بیشتر شبیه ماشین های رقص بودن تا ادم های عادی. جیمین خسته بود. زیر چشماش گود افتاده بود. بدنش لاغرش اون رو شکننده نشون میداد
فقط هم اون نبود
یونگی تمام هفته کلافه بود و میگفت که هوسوک روزی بیشتر از دو ساعت نمیخوابه. از استرس زیاد چیزی نمیخوره.
"امیدوارم این مسابقه ی مسخره هر چی زودتر تموم شه تا هوسوک به حالت عادی برگرده" جانگ کوک سرشو تکون داد اون هم جیمین رو تازگیا زیاد ندیده بود
تهیونگ شونه ی یونگی رو اروم مالید و گفت " چند روز دیگه تمومه"
**
اون روز جیمین زودتر از روزای دیگه به اپارتمان جانگ کوک اومد. یک راست به سمت حمام رفته بود و حالا با حوله و موهای خیس کنار جانگ کوک روی مبل لم داد
بعد از چند ثانیه سکوت گفت "منو ببر یه جایی " دست جانگ کوک رو گرفت . خستگی حتی از توی صداشم معلوم بود. جانگ کوک دوست داشت کاری انجام بده اما خودشم دقیقا نمیدونست چه کاری ازش برمیاد
YOU ARE READING
HIM (Persian)
Fanfictionتو مثل سحر گاه بودی . دنیا را در من بیدار میکردی تودرخشان ترین تششع نور خورشید بودی که به چشم دیدم ** یونگی در حالی که به هوسوک نگاه میکرد گفت"منظورم یه الهه یا یه مدله..کسی باعث بشه عکس هایی که میگیری احساس داشته باشن" جانگ کوک پوزخندی زد و گفت "...