"جئون حالت چطوره؟ خیلی وقته که ندیدمت" استاد راهنماش با دیدنش لبخندی زد و ازش خواست تا بشینه. جانگ کوک روی صندلی نشست و کیفش رو روی زمین گذاشت
"حالتون چطوره خانم کیم؟"
"بد نیستم.. پروژه های اخر سال همیشه خیلی استرس زا هستن و همینطور نمایشگاه و بررسی کردن کارای دانشجو ها کار راحتی نیست " عینکش رو جا به جا کرد " ولی همه با هم از پسش بر میایم و کم مونده"
"اره تقریبا یک ماه"
"دقیقا، خب کارا چطور پیش میره؟"
جانگ کوک دستشو به داخل کیفش برد و مدارک اولیه ی پروژه ی نهاییش رو بیرون اورد. میخواست این پروژه هم عکس هایی از جیمین باشه هم طرح هایی که ازش زده بود این ایده رو برای استاد مطرح کرد هر جایی که مشکل داشت ازش سوال پرسید. تمام اشتیاقش رو برای توضیح دادن پروژه صرف کرد. خانم کیم با لبخندی بهش زل زده بود. وقتی توضیخاتش تموم شد و خانم کیم به عقب برگشتن و چند لحظه بهش نگاه کرد.
"باید بگم خیلی بهت افتخار میکنم جانگ کوک من واقعا نگران بودم نتونی از پس این پروژه و کانسپت زیبایی انسانی بر بیای"
"بعضی وقتا یه ذره کندم"
"راستش اگه همه چیز به خوبی که توصیف کردی باشه شاید امسال بتونی مین یونگی رو شکست بدی"
"ممنون خانم کیم" جانگ کوک از سر جاش بلند شد تا وسایلش رو جمع کنه که خانم کیم گفت " اوه جئون نزدیک بود یادم بره..عنوان.. عنوان پروژت چی قرار باشه؟"
جانگ کوک بهش نگاه کرد. ذهنش قفل شد. به این موضوع فکر نکرده بود. اوقدر ذهنش درگیر گرفتن عکسا و البته خود جیمین بود که به اسم پروژه فکر نکرده بود.
"اه.." برای چند دقیقه ثابت وایساد. این پروژه از اولش براش سخت بود تا وقتی که جیمین رو دیده بود. جیمین زندگی اون رو تغییر داده بود. استعداد عکاسی و نگرشش رو هم همینطور این پروژه اول و اخرش، همه چیزش راجب جیمین بود. همه چیز درباره ی اون بود
خانم کیم گفت " اگه چیزی مد نظر نداری میتونی بعدا بگی"
"نه پیدا کردم" نفس عمیقی کشید و گفت " اسم پروژه رو میزارم اون "
"ببخشید ؟"
"اسم پروژه رو میزارم اون پسر"
**
جیمین و هوسوک هر دو توی یه شب مسابقه داشتن. چون تعداد اژانس های استعداد یابی که برای مسابقه اومده بودن زیاد بود به عموم اجازه ی ورود ندادن و جانگ کوک و دوستاش بیرون ساختمون رقص منتظر وایسادن تا خبری بشنون. جانگ کوک استرش داشت. نه فقط به خاطر جیمین که ممکن بود قبول نشه بلکه به خاطر یونگی که کنارش پاهاشو با اضطراب تکون میداد و مدام ساعتو نگاه میکرد.
YOU ARE READING
HIM (Persian)
Fanfictionتو مثل سحر گاه بودی . دنیا را در من بیدار میکردی تودرخشان ترین تششع نور خورشید بودی که به چشم دیدم ** یونگی در حالی که به هوسوک نگاه میکرد گفت"منظورم یه الهه یا یه مدله..کسی باعث بشه عکس هایی که میگیری احساس داشته باشن" جانگ کوک پوزخندی زد و گفت "...