یه بعد از ظهر بادی روز چهارشنبه بود. جانگ کوک کاتالوگ عکاسی که دستش بود رو ورق میرد و قلپی از قهوش مینوشید. اولین رگه های پاییز روی درختا نمایان بود. ترکیب نارنجی و قهوهای برگ ها جانگ کوک رو به یاد رنگ موهای جیمین می انداخت.
چون یک ساعت خالی داشت زیپ ژاکتش رو بالا کشید و وارد محوطه شد. مسیر منتهی به کتابخونه رو در پیش گرفت . در راه هر چیز جالبی که به چشمش میومد ازشون عکس میگرفت. ادمهایی که از سرما خودشون ور جمع کرده بودن . از درختا و قارچ هایی که پایینشون رشد کرده بودند. روی زمین خم شد تا بتونه بهتر عکس بگیره. اونقدر غرق گرفتن عکس بود که متوجه جیمین که بالای سرش وایساده بود وبا لبخند بهش خیره شده بود.
"قارچم ازون چیزاییه که دوست داری؟"
جانگ کوک در حالی که هنوز دوربین جلوی چشمش بود چرخید از لنز به جیمین نگاه کرد. نزدیک دکمه ی شاتر رو فشار بده اما دوربینش رو پایین اورد و گفت " بعی وقتا"
جیمین کنارش زانو زد و به قارچ خیره شد.
"خیلی هنری به نظری میاد" موهاش خیس بود و به پیشونیش چسبیده بود جانگ کوک حدس زد که تازه از تمرین رقص اومده. توجهش رو دوباره به قارچ جلب کرد و چند تا عکس گرفت.
از سر جاش بلند شد و از جیمین خواست تا همراهش بره. در سکوت کنار هم راه میرفتن. تنها صدایی که بینشون شنیده میشد صدای شاتر دوربین جانگ کوک بود که هر از گاهی از اطرافشون عکس میگرفت. نزدیک کتابخونه بود که با خودش گفت کافیه. دوربین رو داخل کیفش گذاشت و رو به جیمین برگشت.
"جه بوم کجاست؟" از سوالی که پرسیده بود خوشش نیومد اما میخواست جوابش رو بدونه
"سر کلاسه.. اقتصاد داره" جانگ کوک به صورت جیمین زل زد . به لب های صورتیش که به ارومی گازشون گرفته بود. جیمین سرشو بالا وارد و با نگاه جانگ کوک رو به رو شد. زیر لب گفت " بهم زل زدی" جانگ کوک چند بار پلک زد. متوجه نگاه های خودش به جیمین نشده بود .گلوشو صاف کرد " ببخشید ...من" از پشت سر جیمین میتونست اپارتمانشون رو ببینه " میخوای بیای اپارتمان من؟" جیمین با تعجب نگاهش کرد .جانگ کوک سرشو خاروند و ادامه داد " به نظر میاد سردت باشه به خاطراین میگم اپارتمان من تا اینجا پنج دقیقه فاصله داره. میتونی هات چاکلت بخوری..میدونی.. تا گرم شی"
جیمین بهش خیره شد و پلک زد. زیاد این کارو میکرد. جانگ کوک نمیتونست از دونستن این قضیه خوشحال باشه یا خجالت زده. نگاه کردن با دقت زیاد، کار دستش داده بود.
"اره مرسی خوب به نظر میرسه" جیمین لبخند زیبایی زد . چیزی درون جانگ کوک جرقه میزد نمیدونست قلبشه یا یه عضوه دیگه. حس بدی نبود اما اون رو معذب میکرد.
ده دقیقه طول کشید تا جانگ کوک بتونه جیمین رو راضی کنه تا دوش بگیره. جانگ کوک برای جفتشون هات چالکت درست کرد. بعد از درست کردن هات چاکلت روی مبل نشست و مشغول تماشای تلویزیون بود که جیمین از داخل حمام بیرون اومد. لباسی که جانگ کوک بهش داده بود براش بزرگ بود انگشت هاش در زیر استین پنهان شده بود و پایین لباس تا روی زانلوهاش میومد . جانگ کوک سرشو پایین انداخت. الان موقع مناسبی برای نگاه کردن نبود.
YOU ARE READING
HIM (Persian)
Fanfictionتو مثل سحر گاه بودی . دنیا را در من بیدار میکردی تودرخشان ترین تششع نور خورشید بودی که به چشم دیدم ** یونگی در حالی که به هوسوک نگاه میکرد گفت"منظورم یه الهه یا یه مدله..کسی باعث بشه عکس هایی که میگیری احساس داشته باشن" جانگ کوک پوزخندی زد و گفت "...