بعد ازون شب جیمین سر کلاس کنار اون مینشست، خوب بود ولی جانگ کوک نمیتوسنت روی درس ها تمرکز کنه. از یه طرف دوست داشت دوربینشو سمت جیمین بگیره ولی از یه طرف دیگه جیمین عکس توله سگ های بامزه رو قایمکی بهش نشون میداد و هر دو زیر زیرکی میخندیدن. هر چند وقت یه بار یونگی چپ چپ نگاهشون میکرد.
ولی بیرون از کلاس حرف زدن با جیمین غیر ممکن بود. جه بوم به دنبال جیمین میومد سری برای جانگ کوک تکون میداد و هر دو با هم میرفتن. یه باری که همراه با جیمین توی کتاب خونه بود و به طور غیر قابل باوری اثری از جه بوم نبود. جیمین بهش گفته بود که اونا فقط پارنتر رقص بودن اما موضوع بینشون پیچیده بود و بعد سکوت بینشون برقرار شده بود.
پس براش غیر منتظره بود که بعد کلاس جیمین منتظر موند تا بقیه برن . جانگ کوک هم از روی صندلیش بلند شد که بره اما جیمین استینشو گرفت بعد رو به جانگ کوک گفت "میخوای.. میخوای ناهار بخوریم؟"
جانگ کوک برای چند لحظه بهش خیره شد بعد پرسید "ناهار؟"
"اره .. می دونی ..با هم؟" جیمین از خجالت سرخ شد . صدایی داخل سر جانگ کوک فریاد میزد که ازین موقعیت استفاده کنه. اما لبخندی زد و گفت" اره حتما.. فقط میدونی سوپرایز شدم ..چون" دستاشو توی هوا تکون داد اما جیمین متوجه حرفش شده بود
"جه بوم این هفته دانشگاه نیست" جیمین بلند شد و هر دو اروم اروم به طرف کافه تریا رفتن " پس تو باید این یه هفته حواست به من باشه و دخترارو ازم دور نگه داری" جانگ کوک خندید. با اینکه کل دانشگاه میدونستن که اون و جه بوم به نظر با همن اما هر جایی که میرفتن دختر و پسرا دنبالشون بودن مثل زنبوری که به دنبال عسله. تمام مسیر رفتن به کافه تریا دوروبرشون شلوغ بود. ازش راجب تکنیکای رقص میپرسیدن یا به قهوه مهمونش میکردن. حتی بعضی ها با دیدن نبود جه بوم بهشون نزدیک تر بشن اما یه نگاه تند از جانگ کوک کافی بود که خودشون راهشون رو بکشن و برن. الان میتونست جیمین رو درک و جه بوم رو که همیشه کنارش بود. این واقعا روی اعصاب بود.
تهیونگ که سر میز همیشگیشون نشسته بود با دیدن جیمین نزدیک بود غذاش بپره توی گلوش. یونگی و هوسوک هم همینطور. وجود اونا باعث شد که زل زدن تهیونگ به جیمین خیلی عجیب نباشه.
جیمین و جانگ کوک روی دو تا از صندلی های خالی نشستن. تهیونگ همچنان به جیمین زل زده بود . جانگ کوک بعد از چند ثانیه گفت "ببخشید تهیونگ همیشه اینطوی نیست" تهیونگ بالاخره دهنش رو که باز مونده بست و گلوشو صاف کرد
"ببخشید من فقط.. نمی دونستم که با کوکی دوستی ..من طرفدارتم ..کیم تهیونگ"
جیمین باهاش دست داد و گفت " منم جیمینم"
"از دیدنت خوشبختم من یونگی ام اینم هوسوکه دوست پسرم"
جیمین سرشو تکون داد و گفت "اره میدونم..من رقص هیپ هاپتو خیلی دوست داشتم هیونگ.. باید بهم چند تا ازنکته هاشو بگی من خیلی توی این زمینه تجربه ندارم"
هوسوک نفسشو توی سینه حبس کرد و گفت " جدی میگی ؟ تو از من خیلی بهتری"
جیمین سرشو با سرعت تکون داد و گفت" نه نه من فقط رقص های مدرن و باله رو تمرین کردم رقصای دیگه رو هنوز خوب نیستم..به کمک نیاز دارم"
جانگ کوک یکی از سیب زمینی هایی که توی ظرف جلوی دستش بود برداشت و پرسید " چرا؟"
"جه بوم خوشش نمیاد" سرشو پایین اورد وبه غذاش خیره شد . جانگ کوک اخم کرد .میتونست سنگین شدن جو رو حس کنه . تهیونگ به جلو خم شد و دست جیمین رو گرفت و پرسید " راسته که اونایی که باله میرقصن باید شورت لامبادا بپوشن؟"
جیمین برای چند لحظه بهش خیره شد بعد بلند خندید. یونگی چپ چپ تهیونگ رو نگاه کرد و هوسوک هم ریز میخندید. جانگ کوک هم میدونست تهیونگ منظوری نداره و خوشحال بود که جو عوض شده. جیمین هم که از عوض شدن بحث خوشحال بود شروع کرد با تهیونگ راجب سوالی که پرسیده بودن بحث کردن
جانگ کوک به دوستاش نگاه کرد. این اولین باری که جیمین بعد کلاس باهاشون وقت میگذروند و با نتیجه به شناخت کمی که ازش داشت جیمین دوست های زیادی نداشت. ساعت های تمرین زیاد دیگه وقتی رو برای گذروندن با ادم های دیگه نذاشته بود.
تمام هفته رو به همین صورت گذروندن. جیمین ناهار رو با اونا میخورد و همراه هم برای میان ترم ها درس میخوندن. اما خیلی زود جه بوم دوباره به دانشگاه برگشت و فرصت های جانگ کوک از دست رفت . حالا فقط یا سر کلاس میدیدش یا هر چند وقت یه بار به هم پیام میدادن. جانگ کوک بیشتر و بیشتر طرح میزد. تمام دفترش رو پر کرده بود از طرح هایی از جیمین. از خط فکش. لب هاش، نیم رخش حتی یه بار سعی کرد که چشم هاشو بکشه اما در اخر پشیمون شده بود و صفحه رو از دفترش کنده بود.
هنوز زود بود.
اما از پیشرفتی که داشت خوشحال بود. تا به حال شیفته ی صورت کسی نشده بود. خیلی دلش میخواست از جیمین عکس بگیره. در حالی که از روی زمین به هوا میپره. وقتی توی هوا معلقه. اما حس میکرد که هنور وقتش نرسیده، این خیلی عجیب بود. جرئتش رو نداشت که ازش بخواد مدلش بشه
اون نمیخواست به خودش اقرار کنه اما جیمین الهه ی اون شده بود
YOU ARE READING
HIM (Persian)
Fanfictionتو مثل سحر گاه بودی . دنیا را در من بیدار میکردی تودرخشان ترین تششع نور خورشید بودی که به چشم دیدم ** یونگی در حالی که به هوسوک نگاه میکرد گفت"منظورم یه الهه یا یه مدله..کسی باعث بشه عکس هایی که میگیری احساس داشته باشن" جانگ کوک پوزخندی زد و گفت "...