18

268 65 2
                                    

**

"واقعا داره میره نیویورک؟"

"اره..دو هفته دیگه میره"

"روزی که نمایشگاه دارین؟!"

"اره.."

"..چرا داری این کارو با خودت میکنی؟"

"ته..نمیتونم ازش بخوام که بمونه"

"چرا ؟ تو که دوستش داری..."

"دقیقا به خاطر همینه"

**

جانگ کوک ازم بخواه که بمونم.."

"جیمین.."

"اگه ازم بخوای میمونم ..میدونی که میمونم اره ؟"

"میدونم"

"اره بخواه..لطفا"

"نه"

**

"ازین بابت مطمئنی ؟"

"راه دیگه ای نیست هیونگ"

"تو.. از پسش بر میای؟"

"نمیدونم هیونگ.. هنوز اینجاست ولی همین الانشم حس میکنم که نمیتونم نفس بکشم"

"جانگ کوک.."

"تو درکم میکنی هیونگ مگه نه؟ توام اگه جای من بودی این کارو برای هوسوک هیونگ انجام میدادی؟"

"اره انجام میدادم"

**

"من نمیزارم ایندتو خراب کنی جیمین اونم برای رابطه ای که قرار نیس تا اخر پایدار بمونه"

"تو از کجا میدونی که نیست پایدار بمونه"

"رقص زندگی ماعه جیمین ..رقص!!"

"ازت متنفرم جه بوم..متنفرم"

"نه... نیستی"

**

جیمین در سکوت وارد محوطه ی دانشگاه شد. شکوفه های روی درختا خبر از اومدن بهار میداد

از وقتی یه پسر تپلی کوچولو بود ارزو داشت رقصنده بشه. تمام زندگیش حول رقصیدن چرخیده بود. ساعت های مداوم تمرین و عرق ریختن. خستگی و کوفتگی.از اولش براش سخت بود. اون از معدود رقصنده های مرد مدرسه ی باله بود ودوست های زیادی نداشت.پسرا مسخرش میکردن و دخترا ازش خوششون نمیومد. اون همیشه تنها بود. اما علاقش ارزش همه ی این هارو داشت . ارزش تولد گرفتن های تنهایی رو داشت. شاید به خاطر این بود که اینقدر به جه بوم متکی بود. اولین بار وقتی جیمین 14 سالش بود همدیگرو دیده بودن. درگیر باز کردن پاهاش به حالت 180 درجه بود که یکی از پشت لباسشو گرفته و به راحتی بلندش کرده بود. جیمین برگشته بود و با یه پسر غزیبه رو به رو شده بود.

"چیکار داری میکنی؟" پسر جذاب بود. زیبایی محصور کننده ای داشت

بعد بدون اینکه منتظر جواب جیمین بمونه ادامه داد " تو استعداد داری"

HIM (Persian)Where stories live. Discover now